زئوللغتنامه دهخدازئول . [ زُ ] (ع مص ) دور گشتن و گردیدن از جای . تحول . زوال . زویل . زَوَل . زَوَلان . (اقرب الموارد). دور گشتن و دور گردیدن از جایی . (منتهی الارب ) (آنندراج
زاوللغتنامه دهخدازاول . [ وُ ] (اِخ ) نام قومی و طائفه ای بود. (برهان قاطع).طائفه ٔ زابل . (ناظم الاطباء). و رجوع به زابل شود.
زاوللغتنامه دهخدازاول . [ وُ ] (اِخ ) یکی از جمله ٔ هفت زبان فارسی باشد که آن را زاولی میگفته اند و اکنون متروک است . (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). رجوع به زاولی شود.
زاوللغتنامه دهخدازاول . [ وُ ] (اِ) نام شعبه ای از موسیقی . (ناظم الاطباء). گوشه ای از چهل و هشت گوشه ٔموسیقی . (فرهنگ رشیدی ). رجوع به آهنگ و زابل شود.
زاوللغتنامه دهخدازاول . [وُ ] (اِخ ) همان زابل است . (شرفنامه ٔ منیری ). همان زابل است که سیستان باشد. (برهان قاطع). مبدل زابل است . (فرهنگ نظام ). و بعضی گفته اند زابل مغیر زاو