باکلهلغتنامه دهخداباکله . [ک َل ْ ل َ / ل ِ ] (ص مرکب ) (از با+ کله ، سر) در تداول عامه ، عاقل . پیش بین . بسیار خردمند. باعقل . با سیاست خوب . (یادداشت مؤلف ). بامغز. و رجوع به کله شود.
باقلهلغتنامه دهخداباقله . [ ق ِ ل َ / ل ِ ] (اِ) غله ایست که در هند نمیشود. (شرفنامه ٔ منیری ). || یکی از حبوبات است که در عربی باقلا و فول گویند. (فرهنگ شعوری ج 1 ص 192). و رجوع به باقلا شود.
باقلهلغتنامه دهخداباقله . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان بیلوار بخش مرکزی شهرستان کرمانشاه که در 15 هزارگزی شمال خاوری دیزگران واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای 420 تن سک
باقلهلغتنامه دهخداباقله . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان سه بخش هرسین شهرستان کرمانشاهان که در 28 هزارگزی جنوب باختری هرسین بر کنار خاوری رودخانه ٔ گاماسیاب واقع شده است . ناحیه ایست کوهستانی و سردسیر و دارای <span cla
باقلهلغتنامه دهخداباقله . [ ل َ / ل ِ ] (اِخ ) دهی است از دهستان فرامان بخش مرکزی شهرستان کرمانشاهان که در 6 هزارگزی جنوب خاوری کرمانشاه و 2 هزارگزی خاور کبوده واقع است . ناحیه ایست کوهستانی و
brightestدیکشنری انگلیسی به فارسیروشن ترین، روشن، درخشان، زرنگ، تابناک، تابان، فروزان، با هوش، افتابی، باکله
brighterدیکشنری انگلیسی به فارسیروشن تر، روشن، درخشان، زرنگ، تابناک، تابان، فروزان، با هوش، افتابی، باکله
brightدیکشنری انگلیسی به فارسیروشن است، روشن، درخشان، زرنگ، تابناک، تابان، فروزان، با هوش، افتابی، باکله
متهوردیکشنری عربی به فارسیباکله , سربجلو , بادست پاچگي , تند , سراسيمه , بي پروا , شيرجه رونده , معلق , عجول , تند و شديد