حنائرلغتنامه دهخداحنائر. [ ح َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ حنیره . کنگره ٔ طاق و کمان یا کمان بی زه و کمانچه ٔ پنبه زدن زنان . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
انارلغتنامه دهخداانار. [ اَ ] (اِ) درختچه ایست از تیره ٔ موردیها که گاهی آنرا تیره ای مستقل محسوب دارند و بنام انارها نامند، پوست آن خاکستری و برگهایش بیضوی و گلهایش بالنسبه بزرگ و قرمزرنگ است . (فرهنگ فارسی معین ). میوه ٔ آن درشت و دارای پوست سرخ و کلفت است . دانه های آن شفاف و آبدار و بیشتر
انگارلغتنامه دهخداانگار. [ اَ / اِ ] (اِمص ، اِ) (ماده ٔ مضارع انگاشتن ، انگاردن ) تصور. پندار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گمان . (ناظم الاطباء). || انگاره . کار ناتمام . (برهان قاطع) (آنندراج ). طرح . (فرهنگ فارسی معین ).هر چیز ناتمام و مصور. (نا
انگارفرهنگ فارسی عمید۱. = انگاشتن۲. انگارنده (در ترکیب با کلمۀ دیگر): سهلانگار.۳. (قید، شبه جمله) [عامیانه] گویی؛ به نظر میرسد.۴. (فعل) بپندار؛ تصور کن.⟨ انگار کردن: (مصدر متعدی) پندار کردن؛ فرض کردن؛ گمان کردن؛ خیال کردن⟨ انگارنهانگار: [عامیانه] هنگامی گفته میشود که شخصی خود
انگارفرهنگ فارسی معین( اِ ) 1 - (اِ.) گمان ، پندار. 2 - طرح ناتمام . 3 - (ق .) گویی ، پنداری . ؛~ نه ~ تکیه کلامی دال بر بیهودگی کاری یا نفی مطلق تاثیر چیزی .
خردانگارلغتنامه دهخداخردانگار. [ خ ُ اِ ] (نف مرکب ) کوته بین . کوته نظر. مته بخشخاش گذار. سختگیر. خرداندیش : که ملک ما درشت خوست و خردانگار. (کلیله و دمنه ).
سهل انگارلغتنامه دهخداسهل انگار. [ س َ اِ ] (نف مرکب ) آنکه کارها را آسان شمرد و بی اعتنایی کند. (ناظم الاطباء).
زیبانگارلغتنامه دهخدازیبانگار. [ ن ِ ](نف مرکب ) زیبانگارنده . که نیکو نگارد : ترا با من زشت رویم چه کارنه آخر منم زشت و زیبانگار.سعدی (بوستان ).
انگارلغتنامه دهخداانگار. [ اَ / اِ ] (اِمص ، اِ) (ماده ٔ مضارع انگاشتن ، انگاردن ) تصور. پندار. (برهان قاطع) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). گمان . (ناظم الاطباء). || انگاره . کار ناتمام . (برهان قاطع) (آنندراج ). طرح . (فرهنگ فارسی معین ).هر چیز ناتمام و مصور. (نا
دمانگارفرهنگ فارسی عمیدگرمانگار؛ نوعی دماسنج که تغییرات درجۀ حرارت را به طورخودکار و به طریقۀ ترسیمی ثبت میکند؛ ترموگراف.