اندوه گسارلغتنامه دهخدااندوه گسار. [ اَ ه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین ) : روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است شاید که پس از انده اندوه گساریست .فرخی .و رجوع به اندهگسار شود.
اندوه گسارفرهنگ فارسی عمید۱. یار و دوست که غم شخص را بخورد؛ کسی که برای دیگری دلسوزی و غمگساری کند؛ غمخوار؛ غمگسار.۲. چیزی یا کسی که غمواندوه را تسکین بدهد.
اندوژهلغتنامه دهخدااندوژه . [ اَ ژَ / ژِ ] (اِ) بنفشه . || کاسنی . (ناظم الاطباء). و رجوع به اندوزه و اندوشه شود.
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .
اندوه گساریلغتنامه دهخدااندوه گساری . [ اَ ه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) غمخواری . تعهد. (فرهنگ فارسی معین ). غم برندگی . شادی آوری : مانا علم عیدست آن مه که تو دیدی کو بود بدان خوبی و اندوه گساری .فرخی .
گسارفرهنگ فارسی عمید۱. = گساردن۲. گسارنده (در ترکیب با کلمه دیگر): بادهگسار، میگسار، غمگسار، اندوهگسار.
انده گسارلغتنامه دهخداانده گسار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). اندوهگسار : مرا خود ز گیتی همی بود و بس چه انده گسار و چه فریادرس . فردوسی .ببین
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .
اندوهدیکشنری فارسی به انگلیسیanguish, dejection, depression, desolation, funk, gloom, grief, heartache, melancholy, misery, sadness, shadow, sorrow
اندوهفرهنگ مترادف و متضاداسف، اضطراب، بیآرامی، بیقراری، تاسف، تالم، تحسر، تنگدلی، تیمار، حزن، حسرت، داغ، دریغ، رنج، غصه، غم، کرب، محنت، ملال، ملالت، هم، ≠ سرور، شادی
پراندوهلغتنامه دهخداپراندوه . [ پ ُ اَ ه ْ ] (ص مرکب ) سخت غمگین . سخت غمناک . محزون . پرانده . اسیف : بشد گیو با دل پراندوه و درددودیده پر از آب و رخ لاجورد. فردوسی .بزرگان ایران پراندوه و دردرخان زرد و لبها شده لاجورد.<p cla
اندوهلغتنامه دهخدااندوه . [ اَه ْ ] (اِ) گرفتگی دل . دلگیری . (برهان قاطع). غم و گرفتگی دل . (آنندراج ). غم وکرب و حزن و آزردگی . (ناظم الاطباء). غمه . (ترجمان القرآن جرجانی ) (منتهی الارب ). شجن . (دهار). غم . ترح . فقر. وحشت . کل ّ. ضجره . کأب . کآبة. کأبة. معطاء. ضره . وله . طرب . فاجعه .