آسیلغتنامه دهخداآسی . (ع ص ) غَمناک . حَزین . اندوهگین . || پشیمان . || بِجشک . پزشک . طبیب . مُعالج . پزشک ریشها و قرحه ها. جراح . ج ، اِساء، اُساة.
آسیفرهنگ فارسی عمیدجراح؛ پزشک: ◻︎ نوشدارو و مفرح که جُوی فعل نکرد / هم بدان آسی آسیمهنظر بازهید (خاقانی: ۱۶۴).
گاز همراهassociated gas, gas-cap gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازیشکلی که بهصورت فاز گازی در شرایط دما و فشار مخازن نفتی وجود دارند
گاز حقیقیreal gas, imperfect gasواژههای مصوب فرهنگستانگازی که به علت برهمکنش بین مولکولی، خواص آن با خواص گاز آرمانی متفاوت است
گاز محلولsolution gas, dissolved gasواژههای مصوب فرهنگستانهیدروکربنهای گازی مخازن نفت که، بهدلیل بالا بودن فشار در مخازن، در هیدروکربنهای مایع حل شدهاند
گاز کاملperfect gas, ideal gas 2واژههای مصوب فرهنگستانگاز حقیقی بسیار رقیقی که نیروهای بین مولکولی آن بسیار کم است
آسیبیلغتنامه دهخداآسیبی . (ص نسبی ) ذوجِنّه . پری زده . دیودیده . پری گرفته . دیوگرفته . دیوزده .سایه دار. سایه زده . دیودار. کوهه گرفته . بیوقتی شده .
آسیاآژنلغتنامه دهخداآسیاآژن . [ ژَ ] (اِمرکب ) آژینه . آسیازنه . برطیل . منقار. آس افزون . مِکْوَس . میقعه . || (نف مرکب ) نقار. آسیازن .
آسیبیلغتنامه دهخداآسیبی . (ص نسبی ) ذوجِنّه . پری زده . دیودیده . پری گرفته . دیوگرفته . دیوزده .سایه دار. سایه زده . دیودار. کوهه گرفته . بیوقتی شده .
آسیاآژنلغتنامه دهخداآسیاآژن . [ ژَ ] (اِمرکب ) آژینه . آسیازنه . برطیل . منقار. آس افزون . مِکْوَس . میقعه . || (نف مرکب ) نقار. آسیازن .
آسیالغتنامه دهخداآسیا. (اِ) دستگاهی خرد کردن و آرد کردن حبوب یا گچ و آهک و مانند آن ، یا گرفتن روغن و شیره ٔ نبات و جز آن را. رحی . طاحونه . آس .آسیاو. این کلمه بر همه ٔ انواع از بادی و آبی و دستی و ستوری اطلاق شود : و ایشان را [ مردم سیستان را ] آسیاها است بر باد ساخت
تآسیلغتنامه دهخداتآسی . [ ت َ ] (ع مص ) غمخواری کردن یکدیگر را. تعزیت کردن بعضی بعض دیگر را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
متآسیلغتنامه دهخدامتآسی . [ م ُ ت َ] (ع ص ) غمخواری و تعزیت نماینده بعض مر بعضی را. (آنندراج ). تسلی دهنده به یکدیگر. (ناظم الاطباء). || اعانت کننده مر یکدیگر را. (ناظم الاطباء).
کارآسیلغتنامه دهخداکارآسی . (اِ) کاراسی . کاراستی (؟) جانورکی است که آواز حزین دارد و بعضی گویند مرغکی است خوش آواز. (برهان ). چنانکه بیاید «کاراسی » نام مردی شاهنامه خوان و کارنامه خوان بوده ، و چون در بعض اشعار نام وی قرین مرغان خوش الحان آمده ظاهراً ارباب لغت بدون اطلاع از هویت خواننده ٔ مذک
اصطرلاب آسیلغتنامه دهخدااصطرلاب آسی . [ اُ طُ ب ِ ](ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) که منطقةالبروج او ببرگ مورْد ماند. (از التفهیم ص 285). و رجوع به اسطرلاب شود.