انده گسارلغتنامه دهخداانده گسار. [ اَ دُه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) آنکه تسکین می دهد و آرام میکند غم و اندوه کسی را. (ناظم الاطباء). شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). اندوهگسار : مرا خود ز گیتی
انده گساردنلغتنامه دهخداانده گساردن . [ اَ دُه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکستن اندوه . تسکین دادن و ازمیان بردن غم و غصه : کسی را که رود و می انده گساردبود شعر من هرگز انده گسارش ؟ناصرخسرو
انده گساریلغتنامه دهخداانده گساری . [ اَ دُه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) اندوه گساری . اندوه شکستن . اندوه زدودن . اندوه بری . و رجوع به اندوه گساری شود.
اندوه گسارلغتنامه دهخدااندوه گسار. [ اَ ه ْ گ ُ ] (نف مرکب ) شکننده ٔ اندوه . (آنندراج ). غمخوار. متعهد. (فرهنگ فارسی معین ) : روی تو مرا روز و شب اندوه گسار است شاید که پس از انده ان
اندوه گسارفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. یار و دوست که غم شخص را بخورد؛ کسی که برای دیگری دلسوزی و غمگساری کند؛ غمخوار؛ غمگسار.۲. چیزی یا کسی که غمواندوه را تسکین بدهد.
انده گساردنلغتنامه دهخداانده گساردن . [ اَ دُه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکستن اندوه . تسکین دادن و ازمیان بردن غم و غصه : کسی را که رود و می انده گساردبود شعر من هرگز انده گسارش ؟ناصرخسرو
انده گساریلغتنامه دهخداانده گساری . [ اَ دُه ْ گ ُ ] (حامص مرکب ) اندوه گساری . اندوه شکستن . اندوه زدودن . اندوه بری . و رجوع به اندوه گساری شود.
گسارلغتنامه دهخداگسار. [ گ ُ ] (نف ) گذار باشد که از گذاشتن و امر به گذاشتن هم هست ، یعنی بگذار. (برهان ). رجوع به گساردن شود. || خورنده . خورنده ٔ غم و خورنده ٔ شراب نیز هست .(
گساردنلغتنامه دهخداگساردن . [ گ ُ دَ ] (مص ) گذاشتن . نهادن : چه گفت نرگس گفت ای ز چشم دلبر دورغم دو چشمش بر چشمهای من بگسار. فرخی . || گذراندن . طی کردن . سپری کردن : کار آنچنان
خندخندانلغتنامه دهخداخندخندان . [ خ َ خ َ ](نف مرکب ، ق مرکب ) در حال خنده . خندان : دو چشمک پر ز بند چشم بندان دو یاقوتک همیشه خندخندان . بلعباس امامی (از المعجم فی معاییر اشعار عج