اشوبدنلغتنامه دهخدااشوبدن . [ اَش ْ وَ ب َ دَ ن َ ] (اِخ ) نام شهریست در مشرق هند. و این کلمه بمعنی کسانیست که چهره هایشان همچون چهره ٔ خرس است . رجوع به تحقیق ماللهند ص 153 شود.
آشوبیدنلغتنامه دهخداآشوبیدن . [ دَ ] (مص ) آشفتن . آشفته کردن . || منقلب و متغیر شدن : بایران رسد زین بدی آگهی برآشوبد این روزگار بهی . فردوسی . || خشمگین و آشفته شدن : 1خو
آشوبیدنفرهنگ فارسی عمید= آشفتن: ◻︎ که چندانی که بیش آشوبی این دیگ / نیابی لقمهای بیزهر و بیریگ (عطار۴: ۳۲۱).
آشوبیدنفرهنگ فارسی معین(دَ) 1 - (مص م .) آشفته کردن . 2 - (مص ل .) آشفته و متغیر شدن . 3 - خشمگین شدن . 4 - فتنه بر پا کردن .