اسقاط اضافاتلغتنامه دهخدااسقاط اضافات . [ اِ طِ اِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) اِسقاطِ اعتبارات . عبارتست از اعتبار یگانگی ذات در همگی ذرّات عالم امکان و چنین معنیی را توحید حقیقی گویند، چنانچه گوینده ای این معنی را بنظم آورده و گوید که :نکوگوئی نکو گفته ست بالذات که التوحید اسقاطالاضافات .<br
اشقاذلغتنامه دهخدااشقاذ. [ اِ ] (ع مص ) راندن و دور کردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). راندن . (تاج المصادر بیهقی ). طرد کردن از. (اقرب الموارد).
اشکادلغتنامه دهخدااشکاد. [ اِ ] (ع مص ) بخشیدن به کسی . || کسب کردن مال پست . (اقرب الموارد). دادن و ورزیدن مال حقیررا. (منتهی الارب ). || اطعام کردن و نوشاندن به کسی شیر با آنکه خسیس باشد. (اقرب الموارد).
اسقادلغتنامه دهخدااسقاد. [ اِ ] (ع مص ) لاغر کردن اسپ فربه را. (منتهی الارب ). سوغانی کردن . ریاضت اسپ .
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
بیرنگیلغتنامه دهخدابیرنگی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صفت بیرنگ . (یادداشت مؤلف ). حالت بیرنگ . || بیچونی حق ، و نزد محققان ظهور احدیت است و اشاره به عالم وحدت که عبارت از مرتبه ای بیمرتبه بود که اسقاط اضافات ذات معراست از لباس اسماء و صفات تعالی و تقدس . (از برهان ) (غیاث ) (آنندراج ) <span class="
بیرنگلغتنامه دهخدابیرنگ . [ رَ ] (ص مرکب ) (از: بی + رنگ ) که رنگ ندارد. که فاقد لون است .بدون رنگ . عدیم اللون : آب ماده ای است بیرنگ . || (اِ مرکب ) نشان و هیولایی باشد که نقاشان و مصوران ، مرتبه ٔ اول بر کاغذ و دیوار بکشند و بعد از آن قلم گیری کنند و رنگ آمیزی نمایند و همچنین بنایان که طرح
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="
اسقاطلغتنامه دهخدااسقاط. [ اِ ] (ع مص ) افکندن . (ترجمان القرآن سید جرجانی ). بیفکندن . (تاج المصادر بیهقی )(مؤید الفضلاء) (زوزنی ). انداختن . (غیاث ). مساقطة. (زوزنی ). انزلاق . برافکندن : حل و عقد و اثبات و اسقاط بدو باشد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص <span class="hl" dir="