اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) حصنی است به اندلس ازاعمال استان جیان . و در دیوان متنبی ذکر شده است که : و خرج ابوالعشایر یتصید بالاشتون ؛ گمان میکنم این اشتون محلی نزدیک انطاکیه باشد. (از معجم البلدان ).
اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) لهجه ای در اشتوم است که موضعی نزدیک تنیس است . (از معجم البلدان ). رجوع به اشتوم شود.
اشتونلغتنامه دهخدااشتون . [ اُ ] (اِخ ) نام بلده ای است که در قرب شهر انطاکیه بوده است . (از قاموس الاعلام ). و رجوع به معجم البلدان و ماده ٔ قبل شود.
استونلغتنامه دهخدااستون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
استونلغتنامه دهخدااستون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
استونفرهنگ فارسی عمیدمایعی بیرنگ، فرّار، و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک بهدست میآید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار میرود. بسیاری از مواد را در خود حل میکند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده میشود.
استونلغتنامه دهخدااستون . [ اُ ] (اِ) بالار. ستون . (برهان ). عماد. ساریة. (منتهی الارب ). مخفف آن اُسْتُن . (جهانگیری ). رجوع به استن شود. و معرب آن اسطوانه است : چارعنصر چاراستون قویست که بر ایشان سقف دنیا مستویست .مولوی .
استونفرهنگ فارسی عمیدمایعی بیرنگ، فرّار، و قابل اشتعال که از تقطیر املاح اسیداستیک بهدست میآید و در تهیۀ رنگ و لاک به کار میرود. بسیاری از مواد را در خود حل میکند و به همین دلیل در پاک کردن لاک ناخن از آن استفاده میشود.