استحماللغتنامه دهخدااستحمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) برداشتن خواستن . (تاج المصادر بیهقی ). بار برداشتن خواستن . (زوزنی ). || استحمال بر؛ حَمل ِ حوائج و امور خویش به : استحمله نفسه ؛ خواست خود که بردارد نیازها و کارهای او را.
استعماللغتنامه دهخدااستعمال . [ اِ ت ِ ] (ع مص ) بکار داشتن . کارکرد جستن . (منتهی الارب ). بر کار داشتن . (تاج المصادر بیهقی ). بگماشتن : قال اُبَی ّ لعمربن الخطاب : ما لک لاتستعملنی ؟ قال اکره ان یدنس دینک . || طلب کار کردن . (مؤید الفضلاء). عمل خواستن . (منتهی الارب ). || کار بستن . (تاج الم
استعمالدیکشنری عربی به فارسیاستفاده , کاربرد , استعمال کردن , بکاربردن , مصرف کردن , بکارانداختن ()کاربرد , استعمال , مصرف , فايده , سودمندي , تمرين , تکرار , ممارست
مستحمللغتنامه دهخدامستحمل . [ م ُ ت َ م ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استحمال . شهر مستحمل ؛ ماهی که مردم را در مشقت دارد تا پایان یابد. (اقرب الموارد). ماه دارنده ٔ مردم در مشقت . (منتهی الارب ). رجوع به استحمال شود.