هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (اِخ ) جایی است که چاههای جریر در آنجا بود و اهل آن شکایت به حضرت نبوی بردند، آن حضرت امر آنان را فیصل داد. (معجم البلدان ).
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هََ ] (ق ) مخفف هر زمان باشد که افاده ٔ هر دم و هر ساعت می کند. (برهان ) : آسمان آسیای گردان است آسمان آسِمان کند هزمان . کسائی .کز فروغ مکارمش هزمان مورچه بشمرد ز دور ضریر. خسرو
هزمانلغتنامه دهخداهزمان . [ هَُ ] (اِخ ) ده کوچکی است از بخش ساردوئیه ٔ شهرستان جیرفت . (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 8).
مضمحل کردنفرهنگ مترادف و متضاد۱. نابود کردن، نیست کردن، ازمیان بردن، تباه کردن ۲. متلاشی کردن، منقرض کردن، سرکوب کردن، منکوب کردن
الغدیکشنری عربی به فارسیبرانداختن , ازميان بردن , منسوخ کردن , منسوخ , از ميان برده , ملغي , باطل کردن , لغو کردن , بروزدادن , از دهان بيرون انداختن , فسخ کردن , برگرداندن حکم صادره , ممنوع کردن
انده گساردنلغتنامه دهخداانده گساردن . [ اَ دُه ْ گ ُ دَ ] (مص مرکب ) شکستن اندوه . تسکین دادن و ازمیان بردن غم و غصه : کسی را که رود و می انده گساردبود شعر من هرگز انده گسارش ؟ناصرخسرو.
محو کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه محو کردن، زدودن، ستردن، زائلکردن، پاک کردن تخریب کردن برطرف کردن، ازمیان بردن ناپدید کردن، خط کشیدن، دور کردن، غیب کردن، نهفتن، مخفی کردن ◄ مخفی نگهداشتن نیست کردن، نفی کردن
شفقةلغتنامه دهخداشفقة. [ ش َ ف َ ق َ ] (ع مص ) شفقت . مهربانی کردن بر کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). مهربان شدن . (المصادر زوزنی ). بذل همت است برای ازمیان بردن مطلب یا امر خلاف میل از مردم . (از تعریفات جرجانی ) (از اقرب الموارد). و رجوع به شفقت شود.
رازمیانلغتنامه دهخدارازمیان . (اِخ ) دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایه شهرستان قزوین که در 30000 گزی باختر معلم کلایه و 42000 گزی راه عمومی واقع است . محلی است کوهستانی ، سردسیر و سکنه ٔ آن 86</s