حرزگاهلغتنامه دهخداحرزگاه .[ ح ِ ] (اِ مرکب ) پناهگاه . پناه . حِرز : جای در حرزگاه جان داردبر زمین حکم آسمان دارد.نظامی .
ارجاحلغتنامه دهخداارجاح . [ اِ ] (ع مص ) دادن راجح و مائل کسی را. (منتهی الارب ). چرب سُختن . (زوزنی )، یعنی سنگین تر کشیدن در وزن . چرب دادن . (تاج المصادر بیهقی ). افزونی نهادن . چربانیدن .
ارجاعلغتنامه دهخداارجاع . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن . (غیاث اللغات ). || رجوع کردن امری . احاله . || نفع بخشیدن . (منتهی الارب ): ارجع اﷲ بیعته ؛ نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن . (منتهی
ارجاهلغتنامه دهخداارجاه . [ اِ ](ع مص ) سپس گذاشتن کار را از وقت آن . (منتهی الارب ).واپس بردن . (زوزنی ). پس انداختن کاری از وقت خود.
ارجاعدیکشنری عربی به فارسیبالا جستن , پس جستن , پريدن , گزاف گويي کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بيرون انداختن , پرش , جست , گزاف گويي
إحالة إلي جهة الإختصاصِدیکشنری عربی به فارسیارجاع به مقام … , ارجاع به مسئول ذيربط , ارجاع به مرجع (مقام) ذي صلاح
ارجاعلغتنامه دهخداارجاع . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن . (غیاث اللغات ). || رجوع کردن امری . احاله . || نفع بخشیدن . (منتهی الارب ): ارجع اﷲ بیعته ؛ نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن . (منتهی
ارجاعدیکشنری عربی به فارسیبالا جستن , پس جستن , پريدن , گزاف گويي کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بيرون انداختن , پرش , جست , گزاف گويي
ارجاعفرهنگ فارسی عمید۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.
ارجاعreference 1واژههای مصوب فرهنگستانرابطۀ دلالت که میان واحدهای دستوری وجود دارد، مانند ضمیر، که بر اسم یا گروه اسمی دلالت میکند
ارجاعلغتنامه دهخداارجاع . [ اِ ] (ع مص ) بازگردانیدن . (تاج المصادر بیهقی ) (منتهی الارب ): ارجعه اﷲ. || چیزی را بسوی چیزی متوجه گردانیدن . (غیاث اللغات ). || رجوع کردن امری . احاله . || نفع بخشیدن . (منتهی الارب ): ارجع اﷲ بیعته ؛ نفع بخشد خدای عقد بیع او را. || خریده را بازگردانیدن . (منتهی
ارجاعدیکشنری عربی به فارسیبالا جستن , پس جستن , پريدن , گزاف گويي کردن , مورد توپ وتشرقرار دادن , بيرون انداختن , پرش , جست , گزاف گويي
ارجاعفرهنگ فارسی عمید۱. سپردن کاری به کسی یا جایی.۲. هدایت کردن به جای دیگر برای راهنمایی و اطلاعات بیشتر.
سامانۀ ارجاعreferral systemواژههای مصوب فرهنگستانسامانهای که ازطریق آن یک مهمانخانه یا یک غذاخوری به معرفی یا ذخیرۀ جا در مهمانخانه یا غذاخوری دیگری میپردازد و کارمزد آن را نیز دریافت میکند