غاز تایوانیAnas formosaواژههای مصوب فرهنگستانگونهای کوچک جثه از اردکیان و راستۀ غازسانان با بدن حنایی یا قهوهای روشن و بالهای سفید
واژگون ـ خمشگراana-campylotropousواژههای مصوب فرهنگستانویـژگـی تـخمـکی که یـکی از رشـتههای آوندی آن خم شده، و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که فقط در امتداد سطح پایین خم شده، کشیده شده است و پیکرۀ پایه (basal body) ندارد
واژگون ـ دوسوگراana-amphitropousواژههای مصوب فرهنگستانویژگی تخمکی که یکی از رشتههای آوندی آن خم شده و از پایۀ بند ناف بهطرف ناحیۀ بن تخمک خورش، که دارای خم تند در وسط و در امتداد سطح پایین و بالا است، کشیده شده است و اغلب یاختههای تمایزیافتۀ پیکرۀ پایۀ (basal body) آن در زاویۀ خمش قرار میگیرند
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِنو و حَنو. اطراف و جوانب : در وقت قاآن ، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی ). احناءالوادی . || احناءالأمور؛ متشابهات امور. (منتهی الارب ).
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اِ ] (ع مص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احناء مراءة بر ولد؛ شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءة علی ولدها؛ مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان . (منتهی الارب ).
احناثلغتنامه دهخدااحناث . [ اِ ] (ع مص ) حانث کردن کسی را. || مائل گردانیدن کسی را از باطل بسوی حق یا از حق بسوی باطل . || سوگند دروغ کردن . (زوزنی ). سوگند را دروغ گفتن .
احناجلغتنامه دهخدااحناج . [ اِ ] (ع مص ) چسبیدن . میل کردن . کژ گردیدن . || میل دادن چیزی . کج کردن . کژ کردن . || آرام گرفتن . || پوشیدن . || شتابی کردن . || پیچانیدن . (زوزنی ).- احناج کلام کسی ؛ والوچانیدن گفتار او چنانکه مخنثان کنند. پیچانیدن سخن .
ابوالعلاءلغتنامه دهخداابوالعلاء. [ اَ ب ُ ل ع َ ] (اِخ ) معرّی . احمدبن عبداﷲبن سلیمان بن محمدبن سلیمان بن احمدبن سلیمان بن داود المطهربن زیادبن ربیعةبن الحارث بن ربیعه ٔ تنوخی معری . شاعر لغوی . وی در فنون ادب استاد بود و نحو و لغت را در معره از پدر خویش و به حلب از محمدبن عبداﷲ سعد نحوی فرا گرفت
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اَ ] (ع اِ) ج ِ حِنو و حَنو. اطراف و جوانب : در وقت قاآن ، توراکیناخاتون را با جماعتی از اصحاب حضرت کینه ای در احنای سینه متمکن گشته بود. (جهانگشای جوینی ). احناءالوادی . || احناءالأمور؛ متشابهات امور. (منتهی الارب ).
احناءلغتنامه دهخدااحناء. [ اِ ] (ع مص ) مهربانی کردن . (تاج المصادر بیهقی ). احناء مراءة بر ولد؛ شفقت و مهربانی زن بفرزند: احنت المراءة علی ولدها؛ مهربانی کرد زن بر فرزندان خود، و شوی نکرد پس از مردن پدر آنان . (منتهی الارب ).
احناثلغتنامه دهخدااحناث . [ اِ ] (ع مص ) حانث کردن کسی را. || مائل گردانیدن کسی را از باطل بسوی حق یا از حق بسوی باطل . || سوگند دروغ کردن . (زوزنی ). سوگند را دروغ گفتن .
احناجلغتنامه دهخدااحناج . [ اِ ] (ع مص ) چسبیدن . میل کردن . کژ گردیدن . || میل دادن چیزی . کج کردن . کژ کردن . || آرام گرفتن . || پوشیدن . || شتابی کردن . || پیچانیدن . (زوزنی ).- احناج کلام کسی ؛ والوچانیدن گفتار او چنانکه مخنثان کنند. پیچانیدن سخن .