ابلجلغتنامه دهخداابلج . [ اَ ل َ ] (ع ص ) هویدا. روشن . آشکار. واضح . درخشان . || تازه رو. گشاده رو. نیکوروی . || مرد گشاده ابرو. (تاج المصادر بیهقی ). خلاف اَقرن . مؤنث : بَلْجاء. ج ، بُلج .
آبلوجلغتنامه دهخداآبلوج . (اِ) قند مکرر. (تحفه ). قند سفید. و آن را اَبْلوج نیز گویند و اُبْلوج معرب آن است : تا آبلوج همچو تبرزد نشد بطعم تا چون نبات نیست بپیش نظر شکربادا نهاده در دهن دولتت مقیم دست نشاط و عیش بفتح و ظفر شکر.پوربه
ابلوجلغتنامه دهخداابلوج . [ اَ ] (معرب ، اِ) معرب از فارسی آبلوچ . قند سفید یا شکر سفید یا قند سوده یا قند نرم سفید یا قند مطلق و یا شکر مطلق . آبلوج : گفت عطار ای جوان ابلوج من هست نیکو بی تکلف بی سخن . مولوی .آورده نظم و نثر تو کا
بلجلغتنامه دهخدابلج . [ ب َ ل َ ] (ع مص ) شادمان شدن . (از منتهی الارب ). || گشاده ابرو شدن . (منتهی الارب ). أبلج شدن . (از اقرب الموارد). و رجوع به ابلج شود.