آراستن بهصنایع بدیعیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه هصنایع بدیعی، بدیع، تکلف، زینت، زیور، آرایه، آرایش، صنایع بدیعی، صنایعشعری، صناعت، تزیین، شاخوبرگ، معانی بیان اِسناد مجازی، اغراق، ارسالالمثل، اقتباس، بیان، مراعاتالنظیر، تناسب، مطابقه، مقابله ظرافت کلام مشبه، مشبهبه
آراستنلغتنامه دهخداآراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر
آراستنفرهنگ فارسی عمید۱. زینت دادن؛ زیور کردن؛ خوشنما گردانیدن: ◻︎ چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی: ۸/۲۳۷).۲. آرایش کردن.۳. نظموترتیب دادن.۴. چیدن؛ گستردن؛ راست کردن.۵. فراهم کردن؛آماده کردن.
اراستندیکشنری فارسی به عربیاجاص مجفف , اکس , ثوب , جميل , جهز , حلية , رتب , رتبة , شجاع , صور , طابق , طرز , عادة , عريس , مدي , مرتب , ملابس , نعمة , هالة
آراستندیکشنری فارسی به انگلیسیadorn, arrange, array, bedeck, co-ordinate, coordinate, deck, decorate, dispose, dress, embellish, emblazon, fix, garnish, groom, invest, marshal, ornament, polish, range, set, slick, spruce, titivate, trim
آراستنفرهنگ فارسی معین(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن ، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن ، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن ، مأمور کردن . 9 - منقش کردن . 10 - آباد کردن ، معمور کردن . 11 - برپا کردن ، منعقد کردن . 12 - شاد کردن مسر
فصاحتفرهنگ فارسی طیفیمقوله: رسانۀ ارتباط . وسیلۀ انتقال اندیشه بلاغت، بیان، زبانآوری، آراستن بهصنایع بدیعی
تزیین کردنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: احساسات فردی زین کردن، دکورکردن، زینت کردن، آذین کردن، آذین بستن، آراستن، زینت دادن، زیورکردن، خوشنماکردن، نظم و ترتیب دادن، مرتب کردن، منظم کردن، نظم دادن، چیدن، گستردن، راست کردن، برپاکردن آرایشکردن، زیبا کردن پیراستن آذین نهادن، آذین زدن آراستن به صنایع بدیعی
معنیمجازیفرهنگ فارسی طیفیمقوله: انتقال عقاید و ماهیت آن زی، تزیین، کنایه، آرایه، آرایۀ بدیعی، صنعت بدیعی، وارونهگویی طعنه، گوشه، ادا، مسخره، سخننیشدار، هجو، استهزا اصطلاح بدیعی ◄ آراستن بهصنایع بدیعی تخمین کمترازواقع، دستکم گرفتن آبوتاب، اغراق ایهام
اغراقفرهنگ فارسی طیفیمقوله: نحوۀ ارتباط راق، مبالغه، غلو، بزرگنمایی، تورم، آگراندیسمان، تأکید مؤکد افراط لاف، چاخان، فخرفروشی، لافزنی جنجال، یککلاغچهلکلاغ، هیاهو، سروصدا، جاروجنجال ◄ شایعه، روابط عمومی چاپلوسی آبوتاب، غیر حقیقت، استعاره آراستن بهصنایع بدیعی، کاریکاتور، هجو تشدید درد تلاطم، آشوب
آراستنلغتنامه دهخداآراستن . [ ت َ ] (مص ) (از پهلوی آرو، ایستادن ، برخاستن ، دور شدن ) زیب . زین . تقیین . تزیین . تجمیل . تحلیه . توشیح . تزویق . زبرجه . بزیب و زینت مزیّن کردن . تحسین کردن . متحلی کردن . آمودن . زیورکردن . آذین کردن . بگلگونه و غازه کردن : شاه دیگر
آراستنفرهنگ فارسی عمید۱. زینت دادن؛ زیور کردن؛ خوشنما گردانیدن: ◻︎ چنین تا بیامد مه فوردین / بیاراست گلبرگ روی زمین (فردوسی: ۸/۲۳۷).۲. آرایش کردن.۳. نظموترتیب دادن.۴. چیدن؛ گستردن؛ راست کردن.۵. فراهم کردن؛آماده کردن.
آراستندیکشنری فارسی به انگلیسیadorn, arrange, array, bedeck, co-ordinate, coordinate, deck, decorate, dispose, dress, embellish, emblazon, fix, garnish, groom, invest, marshal, ornament, polish, range, set, slick, spruce, titivate, trim
آراستنفرهنگ فارسی معین(تَ) [ په . ] (مص م .) 1 - زینت دادن ، زیور کردن . 2 - نظم دادن . 3 - آماده کردن . 4 - قصد کردن . 5 - مجهّز کردن (سپاه ). 6 - هماهنگ کردن (موسیقی ). 7 - غنی کردن ، بی نیاز کردن . 8 - گماشتن ، مأمور کردن . 9 - منقش کردن . 10 - آباد کردن ، معمور کردن . 11 - برپا کردن ، منعقد کردن . 12 - شاد کردن مسر
آراستنفرهنگ مترادف و متضاد۱. آرایشکردن، بزککردن ۲. آذینبستن، تزیینکردن ۳. برپاکردن، منعقدکردن ۴. آمادهکردن، حاضرکردن، مهیاکردن ۵. سامانبخشیدن، ساماندادن، مرتبکردن، منظمکردن ≠ پیراستن
پوزش آراستنلغتنامه دهخداپوزش آراستن . [ زِ ت َ ] (مص مرکب ) پوزش ساختن . پوزش کردن . پوزش گفتن : بر زال زر پوزش آراستندزبانها به لابه بپیراستند. فردوسی .ورجوع به پوزش شود.
چهر آراستنلغتنامه دهخداچهر آراستن . [ چ ِ ت َ ] (مص مرکب ) آرایش کردن صورت . زیب و زینت کردن رخسار. خوش منظر ساختن صورت . به چهره آذین بستن .- آرایش ِ چهر ؛ آرایش چهره . زیب و زینت ِ رخسار. آراستگی منظر و چهره : بر آرایش چهر با فر و زیب نب
چهره آراستنلغتنامه دهخداچهره آراستن . [ چ ِ رَ / رِ ت َ ] (مص مرکب ) زیب و زینت دادن رخسار. آرایش کردن روی . تزیین رخسار کردن : به دولت چهره ٔ نعمت بیارای به نعمت خانه ٔ همت بپاکُن . منوچهری .|| نقش صورت
خوان آراستنلغتنامه دهخداخوان آراستن . [ خوا / خا ت َ ] (مص مرکب ) سفره را در کمال زیبایی انداختن . سفره ٔ غذا رنگین فراهم آوردن . سفره ٔ نکو پهن کردن . || کنایه از در باغ سبز نشان دادن . کنایه از ظاهرفریبی کردن .
خویشتن آراستنلغتنامه دهخداخویشتن آراستن . [ خوی / خی ت َ ت َ ] (مص مرکب ) خود آراستن . تَشَوّف ُ. (تاج المصادربیهقی ).- خویشتن برآراستن ؛ تصنع. تبرج . (تاج المصادر بیهقی ).