فصاحتلغتنامه دهخدافصاحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) گشاده زبان شدن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). گشاده سخن و درست مخارج گردیدن . (منتهی الارب ). فصیح شدن . (از اقرب الموارد). || زبان آور شدن . (منتهی الارب ). || بزبان عربی سخن گفتن اعجمی و معنیش دریافت شدن یا عربی بودن وزبان آور گردیدن . (منتهی الارب
فصاحتفرهنگ فارسی معین(فَ حَ) [ ع . فصاحة ] 1 - (مص ل .) فصیح بودن ، زبان آور بودن . 2 - (اِمص .) روانی کلام ، زبان آوری .
فساحتلغتنامه دهخدافساحت . [ ف َ ح َ ] (ع مص ) فراخ شدن جای . (تاج المصادر بیهقی ). فساحة. || (اِمص )دست گشادگی و مهارت در کاری : پادشاه چون بلاغت و براعت و فصاحت و فساحت او بدید خدای را سجده ٔ حمد آورد. (سندبادنامه ص 314). رجوع به فساحة
فصاحت فرهنگ فارسی عمید۱. فصیح بودن؛ زبانآور بودن.۲. روان بودن سخن.۳. تیززبانی؛ زبانآوری.۴. روانی کلام.۵. (ادبی) در بدیع، خالی بودن کلام از ضعف تٲلیف، تنافر، و تعقید لفظی و معنوی.
سفره ٔ فصاحتلغتنامه دهخداسفره ٔ فصاحت . [ س ُ رَ / رِ ی ِف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان فصیح و تصنیفات و تألیفات . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
فصاحت فرهنگ فارسی عمید۱. فصیح بودن؛ زبانآور بودن.۲. روان بودن سخن.۳. تیززبانی؛ زبانآوری.۴. روانی کلام.۵. (ادبی) در بدیع، خالی بودن کلام از ضعف تٲلیف، تنافر، و تعقید لفظی و معنوی.
سفره ٔ فصاحتلغتنامه دهخداسفره ٔ فصاحت . [ س ُ رَ / رِ ی ِف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان فصیح و تصنیفات و تألیفات . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).
فصاحت فرهنگ فارسی عمید۱. فصیح بودن؛ زبانآور بودن.۲. روان بودن سخن.۳. تیززبانی؛ زبانآوری.۴. روانی کلام.۵. (ادبی) در بدیع، خالی بودن کلام از ضعف تٲلیف، تنافر، و تعقید لفظی و معنوی.
سفره ٔ فصاحتلغتنامه دهخداسفره ٔ فصاحت . [ س ُ رَ / رِ ی ِف َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) کنایه از زبان فصیح و تصنیفات و تألیفات . (برهان ) (بهارعجم ) (آنندراج ).