آذرشسپلغتنامه دهخداآذرشسپ . [ ذَ ش َ ] (اِخ )ظاهراً مخفف آذرگشسب یا آذرگشنسب باشد : آب و آتش نخوانده او را اسب آن صدف خواند و اینْش آذرشسب . سنائی .وصاحب برهان میگوید نام فرشته ای است موکل بر آتش که پیوسته در میان آتش است . رجوع به آ
عذرسازلغتنامه دهخداعذرساز. [ ع ُ ] (نف مرکب ) آنکه عذر آورد. آنکه پوزش و اعتذار آغازد : چو شه دید کان خسرو عذر سازپیاده بنزدیک او شد فراز. نظامی .و گر پیش اقبال بازآمدی کجا عذر اگر عذرساز آمدی .نظامی .<b
پایدارسازfixativeواژههای مصوب فرهنگستانمادهای که ساختار طبیعی بافت را حفظ میکند و در نگهداری نمونههای بافتشناختی یا آسیبشناختی از آن استفاده میشود