آذرشبلغتنامه دهخداآذرشب .[ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ موکل آتش که پیوسته در آتش است . || (اِ مرکب ) سمندر : در شودبی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی
آذرشبفرهنگ نامها(تلفظ: āzar šab) تصحیف آذرشُست است و آن به معنی شسته در آتش باشد و نام سمندر و پنبه کوهی باشد؛ (در اعلام) فرشتهی موکل آتش که پیوسته در آتش است ؛ نام آتشکدهای
آذربادفرهنگ نامها(تلفظ: āzar bād) پابنده و نگهبان آتش ؛ (در اعلام) نام موبدی که بانی آذربایجان بوده است ؛ نام آتشکدهای در تبریز .
اذربولغتنامه دهخدااذربو. [ اَ ذَ ] (اِ مرکب ) عَرْطَنیثا. (تذکره ٔ داود ضریر انطاکی ). رجوع به آذربو و عَرْطَنیثا شود.
پنبه ٔ کوهیلغتنامه دهخداپنبه ٔ کوهی . [ پَم ْ ب َ / ب ِی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) حجرالفتیله . آذَرْشُسْت . آذرشین و آذرشب هر دو غلط است و آذرشست صحیح آن است و ما در آذرشین و آذرشب
آذرشینلغتنامه دهخداآذرشین . [ ذَ ] (اِ مرکب ) سمندر. || حربا. و در بعض فرهنگها در شعر منوچهری بجای آذرشب آذرشین ضبط کرده و شعر را شاهدبرای آذرشین آورده اند .
مرغابیلغتنامه دهخدامرغابی . [ م ُ ] (اِ مرکب ) مرغ آبی . بط. (ناظم الاطباء) (آنندراج ). اسم فارسی اِوَزّ است . (مخزن الادویه ) اوز. اوزة. وز. وزین . اردک . حصانة. (دهار). نوعی از
آذرتشلغتنامه دهخداآذرتش . [ ذَ ت ُ ] (اِ مرکب ) بعض از فرهنگها این کلمه را ضبط کرده و معنی سمندربدان داده و شعر ذیل را شاهد آورده اند : درروَد بی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم ه
آذرشسپلغتنامه دهخداآذرشسپ . [ ذَ ش َ ] (اِخ )ظاهراً مخفف آذرگشسب یا آذرگشنسب باشد : آب و آتش نخوانده او را اسب آن صدف خواند و اینْش آذرشسب . سنائی .وصاحب برهان میگوید نام فرشته ای