اذرگشسبواژهنامه آزادبه معنای آتش تند و تیز؛ نام یکی از سه آتش مقدس در شاهنامه هم آذرگشسب است. در شاهنامه به معنای آتش جهنده است. نام یکی از پهلوانان است. کنایه از هرچیز مورد ستایش
آذرگشسبلغتنامه دهخداآذرگشسب . [ ذَ گ ُ ش َ ] (اِخ ) مخفف آذرگشنسب ، یکی از سه آتش مقدس حافظ جهان . || نام آتشکده ٔ گشتاسب است که در بلخ بوده ، گنجهای گشتاسب نیز در آنجا بود، اسکندر
آذرگشسبفرهنگ فارسی عمید / قربانزادهآتش جهنده؛ برق؛ صاعقه: ◻︎ یکی نیزه زد همچو آذرگشسپ / ز کوهه ببردش سوی یال اسپ (فردوسی: ۲/۳۹۰). Δ دراصل، نام یکی از سه آتشکدۀ بزرگ و معروف عهد ساسانیان بود
آذرگشنسبلغتنامه دهخداآذرگشنسب . [ ذَ گ ُ ن َ ] (اِخ ) (از: آذر، آتش + گشن ، نر یا بخواهش آمده + اسب ، حیوان معروف ) آذرگشسب .
آذرشبلغتنامه دهخداآذرشب .[ ذَ ش َ ] (اِخ ) نام فرشته ٔ موکل آتش که پیوسته در آتش است . || (اِ مرکب ) سمندر : در شودبی زخم و زجر و درشود بی ترس و بیم همچو آذرشب به آتش همچو مرغابی
مهرلغتنامه دهخدامهر. [ م ِ ] (اِخ ) نام آتشکده ای است : چو آذرگشسب و چو خراد و مهرفروزان به کردار گردان سپهر. فردوسی .رجوع به فهرست ولف بر شاهنامه شود.
گشسبلغتنامه دهخداگشسب . [ گ ُ ش َ ] (ص ) مخفف «گشنسب » رجوع به آذرگشسب شود. پهلوی وشنسب . (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). جهنده . خیزکننده . (از برهان ). جهنده . (آنندراج ). جهنده
بافرغلغتنامه دهخدابافرغ . [ ف َرْ رَ ] (اِخ ) نام مغان مغ آتشکده ٔ آذرگشسب . در کتابخانه ٔ ملی پاریس مهری هست که روی آن تصویر بافرغ نام مغان مغ آتشکده ٔ آذر گشسب حک شده است . (از
آذرشسپلغتنامه دهخداآذرشسپ . [ ذَ ش َ ] (اِخ )ظاهراً مخفف آذرگشسب یا آذرگشنسب باشد : آب و آتش نخوانده او را اسب آن صدف خواند و اینْش آذرشسب . سنائی .وصاحب برهان میگوید نام فرشته ای