ماسلغتنامه دهخداماس . (اِ) مخفف آماس است که ورم باشد. (برهان ). مخفف آماس است .(آنندراج ). آماس و ورم . (ناظم الاطباء). و رجوع به آماس شود. || ماسیدن . (ناظم الاطباء). || الماس
ماصلغتنامه دهخداماص . (اِ) به معنی ماه است که به عربی قمر می گویند لیکن معلوم نیست که به لغت کجاست . (برهان ) (آنندراج ). ماص به معنی قمر سنسکریت است . (حاشیه ٔ برهان چ کلکته )
ماصلغتنامه دهخداماص . [ ماص ص ] (ع ص ) مکنده و آنکه می مکد. (ناظم الاطباء). اسم فاعل است از مَص ّ و مؤنث آن ماصة. (از اقرب الموارد). و رجوع به مص شود.
معثلغتنامه دهخدامعث . [ م َ ] (ع مص ) مالیدن جمیع اجزای چیزی رادر دست . (از نشوءاللغه ص 142). و رجوع به معت شود.
معسلغتنامه دهخدامعس . [ م َ ] (ع اِ) شیر و گویند ما فی الناقة معس ؛ این ماده شتر شیر ندارد. (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || حرکت . (از اقرب الموارد).
معسلغتنامه دهخدامعس . [ م َ ] (ع مص ) بمالیدن . (المصادر زوزنی ). سخت مالیدن . (از منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || گاییدن کنیزک را. (ازمنتهی الارب ) (از ن
مأسلغتنامه دهخدامأس . [ م َءْس ْ ] (ع ص ) آنکه به اندرز کسی توجه نکند و سخن او را نپذیرد. (از اقرب الموارد). و رجوع به ماسی شود.
مأسلغتنامه دهخدامأس . [ م َءْس ْ ](ع مص ) خشم گرفتن . || بدی و تباهی افکندن و فتنه انگیختن . (از منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || مالیدن پوست .