کین توختن
لغتنامه دهخدا
کین توختن . [ تو ت َ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن :
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن .
متوز کین ، عدو را به روزگار سپار
که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین .
مرغان ... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه ).
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم .
لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 47).
رجوع به مدخل بعد شود.
نخواهی دبیری تو آموختن
ز دشمن نخواهی تو کین توختن .
متوز کین ، عدو را به روزگار سپار
که روزگار به تعجیل از او بتوزد کین .
مرغان ... عزیمت بر توختن کین مصمم گردانیدند. (کلیله و دمنه ).
زمانه باد ز اعدای دولتت کین توز
که تا به دولت تو کین محنتم توزم .
لشکر بسیاری بر او جمع شد از غزنه و قندهار و گرمسیر و جبال غور و بعد از یک سال ملک غور... به کین توختن خروج کرد... (سلجوقنامه ٔ ظهیری ص 47).
رجوع به مدخل بعد شود.