توختنفرهنگ فارسی عمید۱. دوختن.۲. فروکردن.۳. کشیدن.۴. فروکردن از طرفی و بیرون کشیدن از طرف دیگر.۵. جستن.۶. خواستن.۷. حاصل کردن.۸. اندوختن.
توختنلغتنامه دهخداتوختن . [ تو ت َ ](مص ) توزیدن . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ). این لغت از اضداد است . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (از انجمن آرا) (از آنندراج ) . خواستن . (فرهنگ جهانگیری ) (برهان ) (آنندراج ). جُستن . (برهان ). خواستن و آرزو کردن و جستن و جستجو نمودن . (ناظم الاطباء). مصدر
توختنفرهنگ فارسی معین(تَ) (مص م .) 1 - جستن ، خواستن . 2 - گزاردن ، ادا کردن . 3 - ب ه دست آوردن ، اندوختن .
کین توختنلغتنامه دهخداکین توختن . [ تو ت َ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن . فردوسی .متوز کین ، عدو را به روزگار سپارکه روزگار به تعجیل از او بتوزد
کینه توختنلغتنامه دهخداکینه توختن . [ ن َ / ن ِ تو ت َ ] (مص مرکب ) کین توختن . انتقام کشیدن : چون چنان است که بر دست عنان داند داشت کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری . فرخی .به وصال تو همه کینه بتوزم ز
تاختنلغتنامه دهخداتاختن . [ ت َ ] (مص ) این لفظ در پهلوی هم تاختن و در اوستا «تک » و «تچ »، در سنسکریت هم تچ است که اکنون در زبان ولایتی مازندران موجود است با تبدیل «چ » به جیم ... (فرهنگ نظام )... پهلوی تاختن از اوستا «تچ » (دویدن )... (حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). دواندن . راندن . (از ولف صص
تاختنفرهنگ فارسی عمید۱. دویدن.۲. تند رفتن.۳. حمله بردن.۴. (مصدر متعدی) دواندن؛ به تاخت درآوردن.۵. (مصدر متعدی) اسب دواندن.
کین توختنلغتنامه دهخداکین توختن . [ تو ت َ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن . فردوسی .متوز کین ، عدو را به روزگار سپارکه روزگار به تعجیل از او بتوزد
کینه توختنلغتنامه دهخداکینه توختن . [ ن َ / ن ِ تو ت َ ] (مص مرکب ) کین توختن . انتقام کشیدن : چون چنان است که بر دست عنان داند داشت کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری . فرخی .به وصال تو همه کینه بتوزم ز
واتوختنلغتنامه دهخداواتوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازدادن . || ادا کردن . || دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.
دوختنلغتنامه دهخدادوختن . [ ت َ ] (مص ) اندوختن و جمع کردن مال . (ناظم الاطباء) (از برهان ) (آنندراج ). صورتی دیگر از توختن . رجوع به توختن و اندوختن شود. || ادا کردن وگزاردن وام و قرض و نماز. (ناظم الاطباء) (از برهان ). توختن . ادای قرض . ادای دین . وامگزاری : مادر
واتوختنلغتنامه دهخداواتوختن . [ ت َ ] (مص مرکب ) بازدادن . || ادا کردن . || دوباره سنجیدن . (ناظم الاطباء). مرکب از: وا + توختن . رجوع به توختن شود.
کین توختنلغتنامه دهخداکین توختن . [ تو ت َ ] (مص مرکب ) انتقام کشیدن . (فرهنگ فارسی معین ). انتقامجویی کردن : نخواهی دبیری تو آموختن ز دشمن نخواهی تو کین توختن . فردوسی .متوز کین ، عدو را به روزگار سپارکه روزگار به تعجیل از او بتوزد
کینه توختنلغتنامه دهخداکینه توختن . [ ن َ / ن ِ تو ت َ ] (مص مرکب ) کین توختن . انتقام کشیدن : چون چنان است که بر دست عنان داند داشت کینه توزد به گه جنگ ز هر کینه وری . فرخی .به وصال تو همه کینه بتوزم ز
بتوختنلغتنامه دهخدابتوختن . [ ب ِ ت َ ] (مص ) توختن . (برهان قاطع). جمع کردن . اندوختن . (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ) (هفت قلزم ). || ادا کردن اعم از آنکه نماز باشد یا قرض و دین و امانت . گزاردن . (برهان ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (هفت قلزم ). || کشیدن . فروبردن . (آنندراج ) (انجمن آرا) (برهان