پیشگاهی
لغتنامه دهخدا
پیشگاهی . (حامص مرکب ) حالت و کیفیت شخص در پیشگاه . جلوس در پیشگاه . پیشگهی . || مقام نخستین . مرتبه ٔ بلند ریاست . شاهی :
نخستین کیومرث آمد بشاهی
گرفتش در بگیتی پیشگاهی .
ترا بر سراندیب شاهی دهم
بهند اندرت پیشگاهی دهم .
تو جفت عزیزی و شاهی تراست
بمصر اندرون پیشگاهی تراست .
این علم اگر حاضر است پیشت
یزدان بتو داده ست پیشگاهی .
بسی کسی که بر امید پیشگاهی
درمانده بخواری و پیشکاری .
شادی و جوانی و پیشگاهی
خواهی و ضعیفی و غم نخواهی .
|| (ص نسبی ) آنچه روزه دار در وقت افطار خورد. مقابل سحرگاهی . (آنندراج ).
نخستین کیومرث آمد بشاهی
گرفتش در بگیتی پیشگاهی .
ترا بر سراندیب شاهی دهم
بهند اندرت پیشگاهی دهم .
تو جفت عزیزی و شاهی تراست
بمصر اندرون پیشگاهی تراست .
این علم اگر حاضر است پیشت
یزدان بتو داده ست پیشگاهی .
بسی کسی که بر امید پیشگاهی
درمانده بخواری و پیشکاری .
شادی و جوانی و پیشگاهی
خواهی و ضعیفی و غم نخواهی .
|| (ص نسبی ) آنچه روزه دار در وقت افطار خورد. مقابل سحرگاهی . (آنندراج ).