پریروی
لغتنامه دهخدا
پریروی . [ پ َ ] (ص مرکب ) پریرو. که روی چون پری دارد. پریچهر. پریچهره . پری رخ . خوبرو. زیبارو :
پریروی دندان بلب برنهاد
مکن گفت از این گونه بر شاه یاد.
ده اسب گرانمایه با تاج زر
پریروی ده با کلاه و کمر.
برآمیز دینار و مشک و گهر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی بیداربخت .
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دختر بدین کرم داد.
قباد آن پریروی را پیش خواند
بزانوی کندآورش برنشاند.
پریروی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز.
ده اسب آوریدش بزرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام .
دو پنجه پریروی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی فرخنده بخت .
ز ساقیان پریروی پرنیان برگیر
میی چنانکه چو جان در بدن بوددر دن .
صف زده بینم پریرویان به پیش صدراو
چون سلیمانست گویی خواجه و ایشان پری .
مبادت یکزمان جان و دل از لهو و لعب خالی
جز از عشق پریرویان نباشد در دلت سودا.
بگفت آنجاپریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند.
نه بزم باده ای نی شوخ چشمی نی پریروئی
بدین آشفتگی چون بشکفانم چین ابروئی .
پریروی دندان بلب برنهاد
مکن گفت از این گونه بر شاه یاد.
ده اسب گرانمایه با تاج زر
پریروی ده با کلاه و کمر.
برآمیز دینار و مشک و گهر
پریروی ده با کلاه و کمر.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی بیداربخت .
همی لختکی سیب هر بامداد
پریروی دختر بدین کرم داد.
قباد آن پریروی را پیش خواند
بزانوی کندآورش برنشاند.
پریروی گلرخ بتان طراز
برفتند و بردند پیشش نماز.
ده اسب آوریدش بزرین لگام
پریروی زرین کمر ده غلام .
دو پنجه پریروی بسته کمر
دو پنجه پرستار با طوق زر.
فراوان پرستنده بر گرد تخت
بتان پریروی فرخنده بخت .
ز ساقیان پریروی پرنیان برگیر
میی چنانکه چو جان در بدن بوددر دن .
صف زده بینم پریرویان به پیش صدراو
چون سلیمانست گویی خواجه و ایشان پری .
مبادت یکزمان جان و دل از لهو و لعب خالی
جز از عشق پریرویان نباشد در دلت سودا.
بگفت آنجاپریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند.
سمن بویان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پریرویان قرار از دل چو بستیزند بستانند.
نه بزم باده ای نی شوخ چشمی نی پریروئی
بدین آشفتگی چون بشکفانم چین ابروئی .