هرا
لغتنامه دهخدا
هرا. [ هََ رْ را ] (اِ) هلیله را گویند و آن دوایی است معروف و بهترین آن کابلی باشد. (برهان ). به هندی اسم هلیله است .(فهرست مخزن الادویه ). || گلوله های طلا و نقره را نیز گویند که در زین و یراق اسب به کار برند اعم از لجام و سینه بند و غیره . (برهان ) :
که آمد نبرده سواری دلیر
به هرای زرین سیاهی به زیر.
از فراوان دیدن هرای زر امروزگشت
دیده اندر چشم هر بیننده ای زرّ عیار.
سلطان یک سواره ٔ گردون به جنگ وی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند.
نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.
ز حد بیستون تا طاق کسرا
جنیبتها روان با طوق و هرا.
تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید.
|| آواز مهیب مانند آواز سباع و وحوش . (برهان ) :
ز هرای اسبان و آواز کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس .
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی .
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را ناله ٔ هرا شنوند.
که آمد نبرده سواری دلیر
به هرای زرین سیاهی به زیر.
از فراوان دیدن هرای زر امروزگشت
دیده اندر چشم هر بیننده ای زرّ عیار.
سلطان یک سواره ٔ گردون به جنگ وی
بر چرمه تنگ بندد و هرا برافکند.
نصرت که دهد به بدسگالت
هرا که برافکند خران را.
ز حد بیستون تا طاق کسرا
جنیبتها روان با طوق و هرا.
تکاور ده اسب مرصع فسار
همه زیر هرای گوهرنگار.
به هرا یکی مرکبش درکشید
ز سر تا کفل زیر زر ناپدید.
|| آواز مهیب مانند آواز سباع و وحوش . (برهان ) :
ز هرای اسبان و آواز کوس
همی آسمان بر زمین داد بوس .
نه آوای مرغ و نه هرای دد
زمانه زبان بسته از نیک و بد.
مرا بیدار مانده چشم و گوش و دل که چون یابم
به چشم از صبح برقی یا بگوش از وحش هرایی .
بر در مرقد سلطان هری ز ابلق چرخ
مرکب داشته را ناله ٔ هرا شنوند.