هاس
لغتنامه دهخدا
هاس . (ق ) نیز. دیگر. (برهان ) (آنندراج ) (جهانگیری ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). به عربی ایضاً گویند. (برهان ) (جهانگیری ) :
دید کس گاو همچو من خربط
گفت کس غول همچو من نسناس
طیبتی کردم و پشیمانم
تا چنین چیزها نگویم هاس .
بار دیگر. دیگر بار. بار دوم . دوم بار. رجوع به نیز شود.
دید کس گاو همچو من خربط
گفت کس غول همچو من نسناس
طیبتی کردم و پشیمانم
تا چنین چیزها نگویم هاس .
بار دیگر. دیگر بار. بار دوم . دوم بار. رجوع به نیز شود.