نظرگاه
لغتنامه دهخدا
نظرگاه . [ ن َ ظَ ] (اِ مرکب ) مورد نظر. مورد تماشا. که بر آن نظر کنند :
شهنشه گفت ای بر نیکوان شاه
جمالت چشم دولت را نظرگاه .
|| منظور. هدف :
خصوص آن وارث اعمار شاهان
نظرگاه دعای نیکخواهان .
|| لحاظ. نظر. هدف . (یادداشت مؤلف ) :
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود.
- نظرگاه گریبان ؛ کنایه از چاک پیراهن بر سینه نزدیک گردن که سینه از آن نماید. (آنندراج ) :
نظرگاه گریبانش ز چاک مرد مردانه
بلای صید دل از سینه ٔ بازی که میدانی .
|| مرأی . (یادداشت مؤلف ). پیش چشم . برابر چشم . معرض دید :
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست
بتخانه ساختن به نظرگاه پادشاه .
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه .
تعجب روا نیست در راه او
نباید جز او در نظرگاه او.
صنم خانه ای در نظرگاه دید.
چو شاهی کز نظرگاهی به خلوتخانه جا گیرد
خیالش در دل آید چون زچشم ما رود بیرون .
|| چشم :
کرد صافی چنان که درد نماند
در نظرگاه دردمند فشاند.
|| آنجا که نظر کرده شده است از جانب ارواح مقدسه . (یادداشت مؤلف ). محل عنایت . مطمح نظر :
که حق را شد دل مردان نظرگاه
ترا کردم ز حال کعبه آگاه .
ببین تا ترا سر به درگاه کیست
دل ترسناکت نظرگاه کیست .
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای
دل که نظرگاه اوست جای صنم ساختن .
مذهب اگر عاشقی است سنت عشاق چیست
دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن .
|| آستان اولیا و ایوان بارگاه سلاطین . (از آنندراج ) :
بر دلم خوبان نظر کردند و بنهادند داغ
چون نظرگاهی که آنجا می نهد هر کس چراغ .
شهنشه گفت ای بر نیکوان شاه
جمالت چشم دولت را نظرگاه .
|| منظور. هدف :
خصوص آن وارث اعمار شاهان
نظرگاه دعای نیکخواهان .
|| لحاظ. نظر. هدف . (یادداشت مؤلف ) :
از نظرگاه است ای مغز وجود
اختلاف مؤمن و گبر و یهود.
- نظرگاه گریبان ؛ کنایه از چاک پیراهن بر سینه نزدیک گردن که سینه از آن نماید. (آنندراج ) :
نظرگاه گریبانش ز چاک مرد مردانه
بلای صید دل از سینه ٔ بازی که میدانی .
|| مرأی . (یادداشت مؤلف ). پیش چشم . برابر چشم . معرض دید :
در دل مدار نقش امانی که شرط نیست
بتخانه ساختن به نظرگاه پادشاه .
ز نرگس وز بنفشه صحن خرگاه
گلستانی نهاده در نظرگاه .
تعجب روا نیست در راه او
نباید جز او در نظرگاه او.
صنم خانه ای در نظرگاه دید.
چو شاهی کز نظرگاهی به خلوتخانه جا گیرد
خیالش در دل آید چون زچشم ما رود بیرون .
|| چشم :
کرد صافی چنان که درد نماند
در نظرگاه دردمند فشاند.
|| آنجا که نظر کرده شده است از جانب ارواح مقدسه . (یادداشت مؤلف ). محل عنایت . مطمح نظر :
که حق را شد دل مردان نظرگاه
ترا کردم ز حال کعبه آگاه .
ببین تا ترا سر به درگاه کیست
دل ترسناکت نظرگاه کیست .
زر چه بود جز صنم پس نپسندد خدای
دل که نظرگاه اوست جای صنم ساختن .
مذهب اگر عاشقی است سنت عشاق چیست
دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن .
|| آستان اولیا و ایوان بارگاه سلاطین . (از آنندراج ) :
بر دلم خوبان نظر کردند و بنهادند داغ
چون نظرگاهی که آنجا می نهد هر کس چراغ .