مناع
لغتنامه دهخدا
مناع . [ م َ ن نا ] (ع ص ) بازدارنده . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بسیار بازدارنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیار منعکننده . (غیاث ) (آنندراج ) : آنچه از او آمد از من همی نیاید، مرا حیایی مناع است . (چهارمقاله ص 67).
خویشتن را دوست دارد کافر است
زآنکه او مناع شمس اکبر است
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع .
|| بخیل . ممسک . منه مناع للخیر. (از اقرب الموارد).
- مناع خیر . رجوع به ترکیب بعد شود :
چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت .
- مناع للخیر ؛ آنکه دیگری را از خیرات و کارهای نیک بازدارد و منع کند. (ناظم الاطباء). مأخوذاز آیه ٔ کریمه ٔ مناع للخیر معتد أثیم یا آیه ٔ مناع للخیر معتد مریب . مانع خیر: شما چرا مناع للخیر می شوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
خویشتن را دوست دارد کافر است
زآنکه او مناع شمس اکبر است
چنگ در غلغله آید که کجا شد منکر
جام در قهقهه آید که کجا شد مناع .
|| بخیل . ممسک . منه مناع للخیر. (از اقرب الموارد).
- مناع خیر . رجوع به ترکیب بعد شود :
چو مناع خیر این حکایت بگفت
ز غیرت جوانمرد را رگ نخفت .
- مناع للخیر ؛ آنکه دیگری را از خیرات و کارهای نیک بازدارد و منع کند. (ناظم الاطباء). مأخوذاز آیه ٔ کریمه ٔ مناع للخیر معتد أثیم یا آیه ٔ مناع للخیر معتد مریب . مانع خیر: شما چرا مناع للخیر می شوید. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).