مناعلغتنامه دهخدامناع . [ م َ ن نا ] (ع ص ) بازدارنده . (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء). بسیار بازدارنده . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). بسیار منعکننده . (غیاث ) (آنندراج ) : آنچه از او آمد از من همی نیاید، مرا حیایی مناع است . (چهارمقاله ص <span class="hl" dir="ltr"
چمنگاهلغتنامه دهخداچمنگاه . [ چ َ م َ ] (اِ مرکب ) مرادف چمنزار و چمنستان . آنجا که چمن روید. مرغزار و سبزه زار : که در پایان این کوه گرانسنگ چمنگاهی است گردش بیشه ٔ تنگ . نظامی .وآن سرو رونده زآن چمنگاه شد روی گرفته سوی خرگاه .<
منائحلغتنامه دهخدامنائح . [ م َ ءِ ] (ع اِ) ج ِ مَنیحة. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به منیحة و منایح شود.
مناعیلغتنامه دهخدامناعی . [ م َ ] (ع اِ) (از «ن ع ی ») ج ِ مَنعی ̍ و منعاة. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ منعی ، به معنی خبر مرگ . (آنندراج ).
مناعیلغتنامه دهخدامناعی . [ م َن ْ نا ] (حامص ) صفت و چگونگی مناع . مناع بودن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به مناع شود. || از این کلمه در تداول عامه ، عیب جویی و یا شماتت و نکوهش اراده شود: مناعی مکن سرت می آید ؛ یعنی عیب مکن چه خود نیز بدان عیب دچار شوی ، و این از نوع تطیر و تشائم است
مناهیلغتنامه دهخدامناهی . [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مَنهی ّ و مَنهیَّة. منهیات . چیزهای نهی شده . گناهان و جرایم . (از ناظم الاطباء). افعال بازداشته شده ، یعنی افعالی که در شرع ممنوع باشد و این جمع منهی که به معنی بازداشته شده باشد.(غیاث ). افعال بازداشته شده . (آنندراج ) :</span
مناعفةلغتنامه دهخدامناعفة. [ م ُ ع َ ف َ ] (ع مص ) معارضه نمودن در راه ، یعنی یکی بر دیگری پیشی گرفتن خواستن . یقال : ناعفت الطریق ؛ اذا عارضته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مناعتلغتنامه دهخدامناعت . [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) عزت و عزت نفس و متانت . (ناظم الاطباء). عزت نفس داشتن . علو طبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناعة. رجوع به مناعة شود. || بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) : چونکه به من بنگری ز کبر و مناعت من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار ا
مناعفلغتنامه دهخدامناعف . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) مناعف الجبل ؛ سرهای کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مناعملغتنامه دهخدامناعم . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نبت مناعم ؛ گیاه نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). گیاه نرم و نازک و باطراوت . (ناظم الاطباء).
سماعلغتنامه دهخداسماع . [ س َ ] (ع اِ فعل ) اسم فعل یعنی بشنو، مانند: دراک و مناع ؛ ای ادرک و امنع. (از آنندراج ) (ناظم الاطباء).
معتدلغتنامه دهخدامعتد. [ م ُ ت َ / م ُ ت َ دِن ْ ] (ع ص ) به معنی از حد درگذرنده و سخت ستمکار در اصل معتدی بوده «یا» در حالت جری و رفعی ساقط شد. (غیاث ) (آنندراج ). از حد درگذشته و سخت ستمکار. (ناظم الاطباء) : و ما یکذب به الاکل معتد ا
ذونیربلغتنامه دهخداذونیرب . [ ن َ رَ ] (ع ص مرکب ) شریر. نمام . رجل ذونیرب ؛ مرد شریر و بد. (منتهی الارب ). و در تاج العروس آمده است : ذونیرب ؛ شریر، ای ذوشر و نمیمة، قال عدی ّ بن خزاعی : و لست بذی نیرب فی الصدیق و مناع خیر و سبابها.قال . ابن بری صواب انشاده
بازدارندهلغتنامه دهخدابازدارنده . [ رَ دَ / دِ ] (نف مرکب ) آنکه یا آنچه کسی را از امری باز دارد: نَهُوّ. مَنوع . (منتهی الارب ). مانع. (منتهی الارب ) (دهار). عَوق ؛ آنکه از خیر باز دارد. عائق . عاضِر. (منتهی الارب ). رادع . حاجب . واقِف . عاصِم . حابِس . حائل . ع
نازک طبعیلغتنامه دهخدانازک طبعی . [ زُ طَ ] (حامص مرکب ) زودرنجی . بی تحملی : مرا حیائی مناع است و نازک طبعی با آن یار است . (چهار مقاله ). || نازک چری . نازک خوراکی . در غذا ایراد گرفتن . همه غذائی نخوردن : ازین نازک طبعی ، خرده گیری ، عیبجوئی ، بدخ
مناعفةلغتنامه دهخدامناعفة. [ م ُ ع َ ف َ ] (ع مص ) معارضه نمودن در راه ، یعنی یکی بر دیگری پیشی گرفتن خواستن . یقال : ناعفت الطریق ؛ اذا عارضته . (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مناعتلغتنامه دهخدامناعت . [ م َ ع َ ] (ع اِمص ) عزت و عزت نفس و متانت . (ناظم الاطباء). عزت نفس داشتن . علو طبع. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). مناعة. رجوع به مناعة شود. || بزرگ منشی . (ناظم الاطباء) : چونکه به من بنگری ز کبر و مناعت من چه کنم گر ترا ضیاع و عقار ا
مناعفلغتنامه دهخدامناعف . [ م َ ع ِ ] (ع اِ) مناعف الجبل ؛ سرهای کوه . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از آنندراج ) (از اقرب الموارد).
مناعملغتنامه دهخدامناعم . [ م ُ ع ِ ] (ع ص ) نبت مناعم ؛ گیاه نرم و نازک . (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد) (از آنندراج ). گیاه نرم و نازک و باطراوت . (ناظم الاطباء).