صلات
لغتنامه دهخدا
صلات . [ ص ِ ] (ع اِ) ج ِ صِلَة. عطایا. جوایز : صلات ومواهب پادشاهان بر من متواتر شد. (کلیله و دمنه ).
گر بسته بود بر تو در خانه ٔ تو بود
بر هر کسی گشاده طریق صلات تو.
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کن چون نیست او ز اهل صلات .
گر بسته بود بر تو در خانه ٔ تو بود
بر هر کسی گشاده طریق صلات تو.
مات کن او را و ایمن شو ز مات
رحم کن چون نیست او ز اهل صلات .