خشکسار
لغتنامه دهخدا
خشکسار. [ خ ُ ] (ص مرکب ، اِ مرکب ) زمینی را گویند که از آب دور باشد. (برهان قاطع)(آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خشک زار :
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم .
|| زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خشک زار :
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
|| بدبخت . پژمرده . بی حاصل . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم .
گرمسیری ز خشکساری بوم
کرده باد شمال را بسموم .
|| زمینی که باران بر آن نباریده باشد. (برهان قاطع) (آنندراج ) (انجمن آرای ناصری ). خشک زار :
به هر خشکساری که خسرو رسید
ببارید باران گیابردمید.
|| بدبخت . پژمرده . بی حاصل . (یادداشت بخط مؤلف ) :
چون سیرت چرخ را بدیدم
کو کرد نژند و خشکسارم .