حافی
لغتنامه دهخدا
حافی . (ع ص ) نعت فاعلی از حَفی ً و حِفْوةً. برهنه پای . (منتهی الارب ). پابرهنه . (منتهی الارب ) : التزام کرد عورات را سافرات الوجوه ، و رجال را حافیات الارجل از خانها بیرون آورد. (جهانگشای جوینی ).
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وآن یکی تا مسجد از خود می شود.
|| سوده پای . (منتهی الارب ). || سوده سپل . || سوده سُم . (منتهی الارب ). ج ، حافون ، حافات . (مهذب الاسماء). حفاة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || قاضی .(منتهی الارب ). داور.
آن یکی تا کعبه حافی میرود
وآن یکی تا مسجد از خود می شود.
|| سوده پای . (منتهی الارب ). || سوده سپل . || سوده سُم . (منتهی الارب ). ج ، حافون ، حافات . (مهذب الاسماء). حفاة. (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ). || قاضی .(منتهی الارب ). داور.