جهیدن
لغتنامه دهخدا
جهیدن . [ ج َ دَ ] (مص ) سخت تیز رفتن . (آنندراج ). || جستن :
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگرچند باشد دلش پرستیز.
کس به زیر دم ّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن برمی جهد.
|| دفق . || وزیدن باد :
بس باد جهدسرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آید از روز جوانیش .
جاحظ گوید اگر سیزده روزدر مصر باد جنوب جهد... (تاریخ بیهق ). || جهیدن بر ماده ؛ جماع کردن . تأتاءة؛ خواندن تکه را برای جهیدن بر ماده . (منتهی الارب ).
چگونه جهد شیر بی چنگ تیز
اگرچند باشد دلش پرستیز.
کس به زیر دم ّ خر خاری نهد
خر نداند دفع آن برمی جهد.
|| دفق . || وزیدن باد :
بس باد جهدسرد ز کُه لاجرم اکنون
چون پیر که یاد آید از روز جوانیش .
جاحظ گوید اگر سیزده روزدر مصر باد جنوب جهد... (تاریخ بیهق ). || جهیدن بر ماده ؛ جماع کردن . تأتاءة؛ خواندن تکه را برای جهیدن بر ماده . (منتهی الارب ).