تاز کردن
لغتنامه دهخدا
تاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . حمله کردن . تعرض کردن :
اگر من بر تو لختی ناز کردم
و یا بر تو زمانی تاز کردم .
بر او دست خود را سبک تاز کرد
وز انگشتش انگشتری باز کرد.
اگر من بر تو لختی ناز کردم
و یا بر تو زمانی تاز کردم .
بر او دست خود را سبک تاز کرد
وز انگشتش انگشتری باز کرد.