تازلغتنامه دهخداتاز. (ص ، اِ) معشوق و محبوب را گویند. (برهان ) (آنندراج ) (انجمن آرا). محبوب را گویند. (فرهنگ جهانگیری ). محبوب . (غیاث اللغات ) (فرهنگ رشیدی ). محبوب و معشوق . (فرهنگ نظام ) : بدو گفت مادر که ای تاز مام چه بودت که گشتی چنین زردفام ؟ <p cla
تازلغتنامه دهخداتاز. (اِخ ) نیای بزرگ «ضحاک »: و نسابه ٔ پارسیان در نسب او [ ضحاک ] چنین گفته اند: بیوراسف بن ارونداسف بن دنیکان بن وبهزسنگ بن تازبن نوارک بن سیامک بن میشی بن کیومرث ، و این تاز که ازجمله ٔ اجداد اوست پدر جمله ٔ عرب است و چون پدر عرب بود اصل همه ٔ عرب با او میرود و این سبب که
تازلغتنامه دهخداتاز. (اِمص ) تاختن . (فرهنگ جهانگیری ) (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتاب خانه ٔ مؤلف ). با «با»بمعنی تاختن . (غیاث اللغات ). || (نف مرخم ) تازنده . (شرفنامه ٔ منیری ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ مؤلف ) (فرهنگ رشیدی ). و آنرا تازنده گویند. (آنندراج ) (انجمن آرا). بمعنی تازنده نیز
عوارض اقامتhotel tax, bed tax, resort tax, room taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که دولت محلی یا مرکزی یا سازمانی دیگر برای افزایش درآمد یا توسعه و بهبود زیرساختهای گردشگری از بازدیدکنندگان بابت اقامتشان دریافت میکند
پردۀ لمسیtouch screen, touch display screenواژههای مصوب فرهنگستانپردۀ نمایشی با صفحۀ شفافِ حساس به تماس که میتوان از انگشت برای اشارۀ مستقیم به همۀ نقاط روی آن استفاده کرد
خشکِ تماسیtouch dryواژههای مصوب فرهنگستانویژگی پوششِ درحالخشکشدنی که سطح آن چسبناک نیست و اثر انگشت بر پوشش نمیماند
مالیات غیرمستقیمindirect taxواژههای مصوب فرهنگستانمالیاتی که خریدار بابت خرید کالاها و خدمات پرداخت میکند
تازبارهلغتنامه دهخداتازباره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غلام باره : بگرفتمش مهار و شدم بر فراز اوچونانکه تازباره شود بر فراز تاز.روحی ولوالجی .
تازبازلغتنامه دهخداتازباز. (نف مرکب ) مغلم و غلام باره را گویند. (برهان ) (آنندراج ). تازباره . بچه باز و غلام باره . (فرهنگ نظام ) : شاعرکی تازباز و یافه درایم . سوزنی .بگرفتمش مهار و شدم بر فراز اوچونانکه تازباز شود بر فراز تاز.<br
تازانلغتنامه دهخداتازان . (نف ، ق ) در حال تاختن . مؤلف فرهنگ نظام آرد: صفت مشبهه ٔ تاختن است بمعنی تازنده و تاخت کننده : ابا جوشن و ترک و رومی کلاه شب و روز چون باد تازان براه . فردوسی .بر این شهر بگذشت پویان دو تن پر از گرد و
ravageدیکشنری انگلیسی به فارسیخرابکاری، تاخت و تاز، یغما، ویرانی، تاخت و تاز کردن، ویران کردن، غارت کردن، بلا زده کردن
تازه درآمدلغتنامه دهخداتازه درآمد. [ زَ / زِ دَ م َ ](ن مف مرکب ) نوظهور. مد نو. نومدشده . جدیدالاختراع .
تازه آبادلغتنامه دهخداتازه آباد. [ زَ ] (اِخ ) دهی در کجور.(از سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 109).
تازبارهلغتنامه دهخداتازباره . [ رَ / رِ ] (ص مرکب ) غلام باره : بگرفتمش مهار و شدم بر فراز اوچونانکه تازباره شود بر فراز تاز.روحی ولوالجی .
تاز کردنلغتنامه دهخداتاز کردن . [ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تاختن . حمله کردن . تعرض کردن : اگر من بر تو لختی ناز کردم و یا بر تو زمانی تاز کردم . (ویس ورامین ).بر او دست خود را سبک تاز کرد وز انگشتش انگشتری باز کرد.<p class="author"
پیرعلی تازلغتنامه دهخداپیرعلی تاز. [ ع َ ] (اِخ ) وزیر معتمد خلیل سلطان فرزند میرانشاه بن امیرتیمور و کشنده ٔ وی . بگفته ٔ ابن عربشاه در عجائب المقدور وی پس از مرگ تیمور بر امیرزاده پیرمحمد نیز قیام و دعوی استقلال کرده است . میرزا شاهرخ پس از استقرار بر تخت سلطنت بدفع پیرعلی تاز همت برگماشت و هنگام
پیش تازلغتنامه دهخداپیش تاز. (نف مرکب ) آنکه قبل از دیگران برابر رود. آنکه بجلو تازد.طلایه . ج ، پیش تازان ؛ پیش تاز عرصه ٔ بلاغت یا شجاعت .
تارمتازلغتنامه دهخداتارمتاز. [ ] (اِخ ) از امرای بزرگ ترک ،معاصر غازان خان : غازان خواست که تتمیم اساس عدلی راکه ممهد فرموده و ارشاد طریقه ٔ اسلام که مدت سلطنت خود را مصروف آن ساخته بود آیندگان را نصیحتی و تذکیری واجب دارد... و امرای عظام ... و تارمتاز... و شهرت یافتگان مدت خانیت احضار کرده فرمو
خصم تازلغتنامه دهخداخصم تاز. [ خ َ ] (نف مرکب ) بردشمن تازنده . بر دشمن حمله کننده : چو سلجق صیدگر آمد چو بیغو جنگ جو آمدچو طغرل شیربند آمد چو جعفر خصم تاز آمد.امیرمعزی (آنندراج ).
شب تازلغتنامه دهخداشب تاز. [ ش َ ] (اِمص مرکب ) شبیخون و آن تاختی است بی خبر و غافل که در شب بر سر دشمن زنند. (برهان ). شبیخون . (انجمن آرا) (آنندراج ).