تاراج بردن
لغتنامه دهخدا
تاراج بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به یغما بردن . چاپیدن .
- به تاراج بردن :
سوی کاخ شه سر نهادند زود
به تاراج بردند از آن هرچه بود.
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج
ور وسمه کنی بر ابروی زشت
چون سبزه بود بروی انگِشت .
رجوع به تاراج شود.
- به تاراج بردن :
سوی کاخ شه سر نهادند زود
به تاراج بردند از آن هرچه بود.
چشمی که دلی برد به تاراج
دانی که به سرمه نیست محتاج
ور وسمه کنی بر ابروی زشت
چون سبزه بود بروی انگِشت .
رجوع به تاراج شود.