تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِ) غارت . (فرهنگ نظام ) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرا) (آنندراج ) (غیاث اللغات ) (برهان ) (لغت فرس اسدی ). نهب . (انجمن آرا) (برهان ). چپاول . (فرهنگ نظام ). تارات . (برهان ). یغماکردن . چاپیدن . چپو کردن . تاخت . تاختن . غارتیدن . اغاره . با لفظ دادن و کردن مستعمل
تاراجلغتنامه دهخداتاراج . (اِخ ) دهی از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز در 58هزارگزی باختر ایذه . کوهستانی ، گرم است و 60 تن سکنه دارد. بختیاری ، آب آن از چشمه و محصول غلات ، شغل اهالی زراعت . راه مالرو است . (از فرهنگ
تارازلغتنامه دهخداتاراز. (اِخ ) دهی از دهستان ایذه ٔ بخش ایذه ٔ شهرستان اهواز که در 59هزارگزی خاور ایذه واقع و کوهستانی گرم سیر است و 65 تن سکنه دارد که از ایل بختیاری اند، آب آن از چشمه ، محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت است
حسین تاراجلغتنامه دهخداحسین تاراج . [ ح ُ س ِ ن ِ ] (اِخ ) اصفهانی . شاعر دوره ٔ قاجار. دیوان شعر وی ده هزار بیت است . (ذریعه ج 9 ص 165).
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج داده .<b
تاراج اصفهانیلغتنامه دهخداتاراج اصفهانی . [ج ِ اِ ف َ ] (اِخ ) هدایت در مجمعالفصحا آرد: اسمش آقا محمدحسین ، از ارباب حرفت است و شغلش مقواسازیست و به دست رنج کسب معیشت می کند و بواسطه ٔ وزن طبع غزلی می گوید، ده هزار بیت دیوان دارد، از اوست : بعد ماکاش بسازند سبو از گل ما
تاراجگاهلغتنامه دهخداتاراجگاه . (اِمرکب ) جای غارت . (آنندراج ). جای تاراج : گوزن جوان را بیفکند شیربتاراجگاهش درآمد دلیر.نظامی (از آنندراج ).رجوع به تاراج شود.
تاراجیدنلغتنامه دهخداتاراجیدن . [ دَ ] (مص ) چپو کردن . تاراج کردن . چپاول کردن . رجوع به تاراج شود.
تاراج دادنلغتنامه دهخداتاراج دادن . [ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . به غارت و چپاول دادن .چپو دادن : و مال او و خان و مان و چهارپایان او را تاراج داد. (فارسنامه ٔ ابن بلخی ص 103).یکی را دست شاهی تاج داده یکی صد تاج را تاراج داده .<b
تاراج اصفهانیلغتنامه دهخداتاراج اصفهانی . [ج ِ اِ ف َ ] (اِخ ) هدایت در مجمعالفصحا آرد: اسمش آقا محمدحسین ، از ارباب حرفت است و شغلش مقواسازیست و به دست رنج کسب معیشت می کند و بواسطه ٔ وزن طبع غزلی می گوید، ده هزار بیت دیوان دارد، از اوست : بعد ماکاش بسازند سبو از گل ما
تاراج افکندنلغتنامه دهخداتاراج افکندن . [ اَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) به یغما دادن . در معرض غارت و چپاول گذاشتن .- به تاراج فکندن : دانی که دل من که فکنده ست بتاراج آن دو خط مشکین که پدید آمدش از عاج .دقیقی (از لغت فرس اسدی چ اقبال ص 54</
تاراج بردنلغتنامه دهخداتاراج بردن . [ ب ُ دَ ] (مص مرکب ) به یغما بردن . چاپیدن .- به تاراج بردن : سوی کاخ شه سر نهادند زودبه تاراج بردند از آن هرچه بود. اسدی (گرشاسبنامه ).چشمی که دلی برد به تاراج دانی که به سرمه نیست محتاج
تاراج رفتنلغتنامه دهخداتاراج رفتن . [ رَ ت َ ] (مص مرکب ) به غارت رفتن . به چپاول رفتن . به چپو رفتن . تاراج شدن .- به تاراج رفتن : تو خاقنی که بتاراج امتحان رفتی ز گرد کوره ٔ وارستگی طلب اکسیر. خاقانی .گل بتاراج رفت و خار بماندگ
حسین تاراجلغتنامه دهخداحسین تاراج . [ ح ُ س ِ ن ِ ] (اِخ ) اصفهانی . شاعر دوره ٔ قاجار. دیوان شعر وی ده هزار بیت است . (ذریعه ج 9 ص 165).