برمالیدن
لغتنامه دهخدا
برمالیدن . [ ب َ دَ ] (مص مرکب ) بالا کردن آستین و پاچه ٔ تنبان . (برهان ). بالا زدن آستین و پاچه ٔ تنبان از جهت ساختن کاری . (آنندراج ). بالا کردن آستین و بالا کردن پایچه ٔ تنبان برای شتاب رفتن . (غیاث ). برزدن . لوله کردن و نوردیدن سر آستین بسوی شانه :
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن .
- ساق برمالیده ؛ ساق بالازده :
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
|| نوردیدن . (برهان ). نوردیدن و طی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از گریختن . (برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث ). روان شدن بشتاب . (آنندراج ) :
شب وصال که پروانه خواست برمالد
بسوخت حسرت اینش که بال و پر تنگ است .
|| ورمالیدن .مالیدن . پیچانیدن : التأذین ؛ گوش کسی برمالیدن . (دهار). و رجوع به مالیدن شود.
چو شیرینیش از بخت مساعد
شده ساقی و برمالیده ساعد.
چون آمدی به دیر گناه کبیره کن
برمال دست و ساعد و انگور شیره کن .
- ساق برمالیده ؛ ساق بالازده :
چرا آزاده در وحشت سرایی لنگراندازد
که سرو از خاک بیرون ساق برمالیده می آید.
|| نوردیدن . (برهان ). نوردیدن و طی کردن . (فرهنگ فارسی معین ). || کنایه از گریختن . (برهان ) (از آنندراج ) (از غیاث ). روان شدن بشتاب . (آنندراج ) :
شب وصال که پروانه خواست برمالد
بسوخت حسرت اینش که بال و پر تنگ است .
|| ورمالیدن .مالیدن . پیچانیدن : التأذین ؛ گوش کسی برمالیدن . (دهار). و رجوع به مالیدن شود.