بدی
لغتنامه دهخدا
بدی . [ ب َ ] (حامص ) ضد نیکی . (آنندراج ). نقیض نیکی . ترمنشت . (از ناظم الاطباء). شر. (زمخشری ). سوء. سیئه . (ترجمان القرآن جرجانی ترتیب عادل بن علی ). شرة. (دهار). اِرب . بُجر. تَعس . جفا. جفوة. خَل ّ. خَنابة. دَوکَة. دَهم . رَباذیة.رَهَق . طَبَندَر. عاثور. عاذور. عَثار. غائلة. غَندَرَة. مَحل . مَعالَة. مَعَرَّة. مَعکوکاء. مَقمور. منایرة. نُصُب . نُصب . نَطَف . نَیرَب . وَشیمَه . (منتهی الارب ). سوء. ساءَة. خَبَث . اسائة. ردائت . قباحت . داهیة. مقابل نیکی ، حسنه . (یادداشت مؤلف ) :
برآغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت و نیکی همه راز کرد.
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی .
چو پیروزی و فرهی یابد او
بسوی بدی هیچ نشتابد او.
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه ز گیتی کنم گرد پای .
نکویی بهر جا چو آید بکار
نکویی کن و از بدی شرم دار.
هر کجا گوهری بد است بدیست
بدگهر نیک چون تواند زیست .
بریده چو طبع مؤمن از مرتد
از بددلی و بدی و بدمهری .
چون مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
گر از خوبان بدی ناید چرا پس
بتان را روی خوب و فعل منکر.
حضرت رسول (ص ) میفرماید که ازحق تعالی خطاب شود بکرام الکاتبین تا بعدد هر ستاره که بدین آسمان دنیاست ده نیکی مقبول در نامه ٔ اعمال این بنده ثبت و ده بدی محو گرداند. (قصص الانبیاء ص 83).
گر نخواهی دل از ملامت پر
به بدی از قرین نیک مبر.
نیک بدرایی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد.
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا.
مروت نباشد بدی با کسی
کزونیکویی دیده باشی بسی .
ز بهر آنکه با گرگان نکویی
بدی باشد بحال گوسفندان .
وز بدی آنچه او بجای خود است
عاقلش عدل خواند ارچه بد است .
- امثال :
از چشم خود بدی دیده ،از فلان کس یا فلان چیز ندیده . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 123).
- بدی کردن ؛ رفتار ناملائم داشتن . زیان رساندن . اسائه :
مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم .
زلفت همی بپیچد وبا من بدی کند
نشگفت اگر بپیچد هر که او کند بدی .
تو بیداری او بیخودی می کند
تو نیکی کنی او بدی می کند.
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند بجای تو هرچه بتوانند.
چو نیکت بگویم بدی می کنی
نه با کس که بد با خودی می کنی .
برآغالش هر دو آغاز کرد
بدی گفت و نیکی همه راز کرد.
بجای هر بهی پاداش نیکی
بجای هر بدی بادآفراهی .
چو پیروزی و فرهی یابد او
بسوی بدی هیچ نشتابد او.
جهان از بدیها بشویم به رای
پس آنگه ز گیتی کنم گرد پای .
نکویی بهر جا چو آید بکار
نکویی کن و از بدی شرم دار.
هر کجا گوهری بد است بدیست
بدگهر نیک چون تواند زیست .
بریده چو طبع مؤمن از مرتد
از بددلی و بدی و بدمهری .
چون مکافات بدی اندر طبیعت واجب است
چون تو از دنیا چریدی او ترا خواهد چرید.
گر از خوبان بدی ناید چرا پس
بتان را روی خوب و فعل منکر.
حضرت رسول (ص ) میفرماید که ازحق تعالی خطاب شود بکرام الکاتبین تا بعدد هر ستاره که بدین آسمان دنیاست ده نیکی مقبول در نامه ٔ اعمال این بنده ثبت و ده بدی محو گرداند. (قصص الانبیاء ص 83).
گر نخواهی دل از ملامت پر
به بدی از قرین نیک مبر.
نیک بدرایی با خلق جهان
که بدی نیک سوی جانت رساد.
بدی را بدی سهل باشد جزا
اگر مردی احسن الی من اسا.
مروت نباشد بدی با کسی
کزونیکویی دیده باشی بسی .
ز بهر آنکه با گرگان نکویی
بدی باشد بحال گوسفندان .
وز بدی آنچه او بجای خود است
عاقلش عدل خواند ارچه بد است .
- امثال :
از چشم خود بدی دیده ،از فلان کس یا فلان چیز ندیده . (امثال و حکم دهخدا ج 1 ص 123).
- بدی کردن ؛ رفتار ناملائم داشتن . زیان رساندن . اسائه :
مکن بدی تو و نیکی بکن چرا فرمود
خدای ما را گر ما نه حی و مختاریم .
زلفت همی بپیچد وبا من بدی کند
نشگفت اگر بپیچد هر که او کند بدی .
تو بیداری او بیخودی می کند
تو نیکی کنی او بدی می کند.
چو دستشان نرسد لاجرم به نیکی خویش
بدی کنند بجای تو هرچه بتوانند.
چو نیکت بگویم بدی می کنی
نه با کس که بد با خودی می کنی .