چخیدن
/čaxidan/فرهنگ فارسی عمید / قربانزاده
۱. کوشیدن؛ کوشش کردن: ◻︎ در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱).
۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی: ۱/۲۳۶)، ◻︎ سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی: لغتنامه: چخیدن).
۳. سخن گفتن.
۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی: ۱/۲۳۶)، ◻︎ سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی: لغتنامه: چخیدن).
۳. سخن گفتن.