گرزشفرهنگ فارسی عمید۱. گله؛ شکایت؛ شکوه؛ تظلم: ◻︎ بده داد من زآن لبانت وگرنه / سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش (خسروانی: ۱۱۶).۲. زاری.۳. توبه.
گرزشلغتنامه دهخداگرزش . [ گ َ زِ ] (اِمص ) تظلم و دادخواهی و تضرع و زاری نمودن و با کاف تازی هم بنظر آمده . (برهان ) (آنندراج ). تظلم . (صحاح الفرس ) : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو بگرزش . خسروانی یا خسروی .م
ریزشلغتنامه دهخداریزش . [ زِ ] (اِمص ) ریختن . (ناظم الاطباء). اسم مصدر از فعل ریختن : ریزش ابر. ریزش باران . عمل ریختن : خواهش دل ریزش دست . (یادداشت مؤلف ) : ز خون دل خویش من دست شستم چنو دست بگشاد بر ریزش خون . سوزنی .ریزش ابر
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رَ ] (ع اِ) گیاهی که در رنگرزی بکار برند. (ناظم الاطباء). گیاهی است که به وی رنگ کنند. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). || رزیز رعد؛ صوت آن . (از اقرب الموارد) (از متن اللغة). آواز تندر. (آنندراج ).
رزیزلغتنامه دهخدارزیز. [ رُ زَ ] (اِخ ) ابوالبرکات مسلم بن برکات بن رزیز. استاد دمیاطی است . (منتهی الارب ).
رجزفرهنگ فارسی عمید۱. در عروض، از بحور شعر که از تکرار سه یا چهاربار مستفعلن حاصل میشود.۲. شعری که به هنگام جنگ در مقام مفاخرت و خودستایی میخوانند.۳. (موسیقی) گوشهای در دستگاه چهارگاه؛ ارجوزه
کرزشلغتنامه دهخداکرزش . [ ک َ زِ ] (اِمص ) تظلم و تشنیع باشد. (فرهنگ اوبهی ). تظلم و دادخواهی . (ناظم الاطباء). || تضرع و زاری . (ناظم الاطباء). و ظاهراً تحریف گرزش است . رجوع به گرزش شود.
گذرشلغتنامه دهخداگذرش . [ گ ُ ذَ رِ ] (اِمص ) آه و ناله و فریاد و شکایت . (ناظم الاطباء). همین کلمه در برهان قاطع بصورت «گزرش » آمده و ظاهراً هر دو مصحف «گرزش » مخفف گزارش است . رجوع به برهان قاطع چ معین «گرزش » شود.
وگرنهلغتنامه دهخداوگرنه . [ وَ گ َ ن َ ] (حرف ربط مرکب ) (از: و + گر مخفف اگر، + نه ) مخفف و اگر نه . والاّ : بده داد من زآن لبانت وگرنه سوی خواجه خواهم شد از تو به گرزش . خسروانی .وگرنه ما کدامین خاک باشیم که از دیوار تو رنگی ت
چخیدنفرهنگ فارسی عمید۱. کوشیدن؛ کوشش کردن: ◻︎ در تپیدن سست شد پیوند او / وز چخیدن سختتر شد بند او (عطار: ۴۰۱).۲. ستیزه کردن: ◻︎ به کابل که با سام یارد چخید / که خواند از آن زخم گرزش چشید (فردوسی: ۱/۲۳۶)، ◻︎ سپاه است یکسر همه کوه و شخ / تو با پیل و با پیلبانان مچخ (فردوسی: لغتنامه: چخیدن).۳. سخن گفتن.
سته شدنلغتنامه دهخداسته شدن . [ س ُ ت ُه ْ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) ستوه شدن . بستوه آمدن . به تنگ آمدن . زله شدن : غراب بین که نای زن شده ست و من سته شدم از استماع نای او. منوچهری (دیوان چ دبیرسیاقی ص 72).<br