واخوردنلغتنامه دهخداواخوردن . [ خوَرْ / خُرْ دَ ] (مص مرکب ) رد شدن . مردود شدن . (یادداشتهای مؤلف ). || یکه خوردن . متحیر شدن . (یادداشتهای مؤلف ). آگاه شدن و هوشیار گشتن در چیزی و دقت کردن در آن .(ناظم الاطباء). || کردن کاری به زحمت . || ترحم کردن . (ناظم ال
واخوردنفرهنگ فارسی عمید۱. تکان خوردن از شنیدن یا دیدن چیزی که برخلاف انتظار؛ یکه خوردن.۲. از رواج افتادن.
واخورانیدنلغتنامه دهخداواخورانیدن . [ خوَ / خ ُ دَ ] (مص مرکب ) متعدی واخوردن . (شعوری ). رجوع به واخوردن شود.
واخوردهلغتنامه دهخداواخورده . [ خوَرْ / خُرْ دَ / دِ ] (ن مف مرکب ) وامانده . ناامید. مأیوس . || متعجب . رجوع به واخوردن شود.
jibدیکشنری انگلیسی به فارسیجیب، دهان، لب زیرین، حرف، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، واخوردن، نوسان کردن
jibsدیکشنری انگلیسی به فارسیجیب، دهان، لب زیرین، حرف، وقفه، ارواره، بادبان سه گوش جلو کشتی، واخوردن، نوسان کردن
ذراعدیکشنری عربی به فارسیبازو , مسلح کردن , بادبان سه گوش جلو کشتي , لب زيرين , دهان , حرف , ارواره , نوسان کردن , واخوردن , پس زني , وقفه