موسسدیکشنری عربی به فارسیاز پا افتادن , لنگ شدن , فرو ريختن , غرق کردن (کشتي) , فرورفتن , برپا کننده , موسس , بنيان گذار , ريخته گر , قالبگير
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأسیس . بنیان نهاده شده و بناکرده شده . (ناظم الاطباء).
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس . آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده . (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده . (آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده . پی افکننده . آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن . بانی . ج ، مؤسسان . (یادداشت مؤلف ).
موسوسلغتنامه دهخداموسوس . [ م ُ وَ وِ ] (ع ص ) آنکه با خود حرف می زند و زمزمه می کند. (ناظم الاطباء).- موسوس سودایی ؛ مرد ملول و مغموم . (ناظم الاطباء). || وسوسه کننده .آنکه وسوسه کند. آنکه به سوی اندیشه و رای و راه بدبکشاند: شیطان موسوس . وسوسه انگیز. به وهم و
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع ص ) نعت مفعولی از تأسیس . بنیان نهاده شده و بناکرده شده . (ناظم الاطباء).
مؤسسلغتنامه دهخدامؤسس . [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از تأسیس . آنکه بنیاد چیزی را برپا می نهد و بنا می کند. بنا نهنده . (ناظم الاطباء). بنیاد نهنده . (آنندراج ). پایه گذار. بنیانگذار. تأسیس کننده . پی افکننده . آنکه پی افکند. پی گذار. پی افکن . بانی . ج ، مؤسسان . (یادداشت مؤلف ).
مؤسساتلغتنامه دهخدامؤسسات . [ م ُ ءَس ْ س َ ] (ع اِ) ج ِ مؤسسه . بنگاهها. سازمانها. مؤسسه ها: مؤسسات دولتی . مؤسسات ملی ؛ و آن را در زبان فارسی غالباً به کسر سین [ اوّل ] تلفظکنند. (از یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤسسه شود.
مؤسسانلغتنامه دهخدامؤسسان . [ م ُ ءَس ْ س ِ ] (اِ) ج ِ فارسی مؤسس . بنیانگذاران . (از یادداشت مؤلف ).- مجلس مؤسسان ؛ مجلسی مرکب از نمایندگان مردم برای تعیین امور مهم مملکت از قبیل تصویب قانون اساسی یا تغییر مواد آن .
مؤسسةلغتنامه دهخدامؤسسة. [ م ُ ءَس ْ س ِ س َ ] (ع ص ) تأنیث مؤسس . (یادداشت مؤلف ). و رجوع به مؤسس شود. || (اِ) بنگاه . (لغات فرهنگستان ). بنیاد. سازمان . نهاد. واحد: مؤسسه ٔ اجتماعی ، نهاد اجتماعی . مؤسسه ٔ بانکی . مؤسسه ٔ آبیاری . (از یادداشت مؤلف ).
موسسةدیکشنری عربی به فارسیتاسيس , استقرار , تشکيل , بنا , برقراري , بنگاه , موسسه , دسته کارکنان , برپايي , بنياد , شالوده , تاسيس قضايي , اصل حقوقي , رسم معمول , عرف , نهاد
موسسة فرعيةدیکشنری عربی به فارسیمربوط ساختن , پيوستن , اشناکردن , درميان خود پذيرفتن , به فرزندي پذيرفتن , مربوط , وابسته