غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) (ابو...) ناحیه ای است در عراق ، واقع در قضاء هندیه از ایالت حلة. (از اعلام المنجد).
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ). غرقه شدن . (تاج المصادر
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است . در نزهة القلوب آمده : از قره باغ تا دیه «هر» سه فرسنگ ، از او تا غرق پنج فرسنگ . (نزهة القلوب ج 3 ص 181).
موسسدیکشنری عربی به فارسیاز پا افتادن , لنگ شدن , فرو ريختن , غرق کردن (کشتي) , فرورفتن , برپا کننده , موسس , بنيان گذار , ريخته گر , قالبگير
تورپیللغتنامه دهخداتورپیل . [ ت ُ ] (فرانسوی ، اِ) سلاحی که برای غرق کردن کشتی های دشمن بکار رود. اژدر. (فرهنگ فارسی معین ). فرهنگستان ایران بجای این کلمه ، «اژدر» را انتخاب کرده است . رجوع به اژدر و اژدرانداز و واژه های نو فرهنگستان ایران ص 4 شود.
صالح پاشالغتنامه دهخداصالح پاشا. [ ل ِ ] (اِخ ) (حاجی ...) وی از مردم زعفران است و به عهد سلطان سلیم ثالث به سال 1221 هَ . ق . رتبه ٔ امیرالبحری یافت سپس به عزم جنگ با نیروی دریائی انگلیس به بحر ابیض شد لیکن سرانجام مجبور به سوختن و غرق کردن کشتی های خود گشت و از
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ). غرقه شدن . (تاج المصادر
خشایارشالغتنامه دهخداخشایارشا. [ خ َ ] (اِخ ) خشایارشا پسر داریوش کبیر پادشاه ایران است مادر او آتس سا دختر کوروش بزرگ بود و در سن 35 سالگی بتخت نشست . (486 ق .م .). چون خشایارشا بتخت نشست نخست با لشکری عازم مصر شد و با وجود مقاو
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) (ابو...) ناحیه ای است در عراق ، واقع در قضاء هندیه از ایالت حلة. (از اعلام المنجد).
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (ع مص ) مأخوذ از غَرَق ، به معنی در آب فرورفتن . آب از سر گذشتن . فارسیان غرق به سکون ثانی به معنی در آب فرورفتن استعمال می کنند و در بعضی جاها قید از سر تا قدم نیز کرده اند.(از آنندراج ). مشهور و مستعمل به سکون راء است . (غیاث اللغات ). غرقه شدن . (تاج المصادر
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) ناحیه ای است . در نزهة القلوب آمده : از قره باغ تا دیه «هر» سه فرسنگ ، از او تا غرق پنج فرسنگ . (نزهة القلوب ج 3 ص 181).
غرقفرهنگ فارسی عمید۱. فرو رفتن در آب؛ غوطهور شدن.۲. خفه شدن در آب.۳. (صفت) انباشته؛ آغشته؛ محصور: زن غرق در طلا و جواهر بود.۴. (صفت) ویژگی کسی که کاملاً به چیزی یا کسی توجه دارد: غرق مطالعه بودم.۵. (صفت) [عامیانه، مجاز] ویژگی کسی که کاملاً تحتتٲثیر قرار گرفته است: غرق شادی.⟨ غرق ش
غرقلغتنامه دهخداغرق . [ غ َ ] (اِخ ) دهی است به مرو، و آن تصحیف غزق به زای معجمه ٔ محرکه نیست . از آن ده است جرموزبن عبداﷲ محدث غرقی . (از منتهی الارب ). شهرکی است به ماوراءالنهر از حدود اسروشنه ، با کشت و برز و مردم بسیار. (حدود العالم ). یاقوت در معجم البلدان گوید: غرق و غزق دو قریه ٔ جداگ
مغرقلغتنامه دهخدامغرق . [ م ُ غ َرْ رَ ] (ع ص ) لجام مغرق بالفضة؛لگام به سیم آراسته . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مُغرَق . (اقرب الموارد).پوشیده از زر یا سیم . سیم اندود. سیم کوفته . به زر و سیم یا گوهر آراسته . (از یادداشت به خط مرحوم دهخدا):<
مغرقلغتنامه دهخدامغرق . [ م ُرِ ] (ع ص ) غرق کننده . (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غوطه ورکننده . (ناظم الاطباء).
مغرقلغتنامه دهخدامغرق . [ م ُ رَ ] (ع ص ) مُغَرَّق . (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مُغَرَّق (معنی اول ) شود. || غرق شده . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). ج ، مغرقین ، مغرقون : و اصنع الفلک بأعیننا و وحینا و لاتخاطبنی فی الذین
مستغرقلغتنامه دهخدامستغرق . [ م ُ ت َ رَ ] (ع ص )نعت مفعولی از استغراق . غوطه ور شده و فرورفته در آب و غرق شده . (ناظم الاطباء). رجوع به استغراق شود. || مستوعب . (اقرب الموارد). فرا گرفته . || فرو رفته . متحیر. حیران . غریق : مستغرق یادت آنچنانم کم هستی خویش شد ف
مستغرقلغتنامه دهخدامستغرق . [ م ُ ت َ رِ ] (ع ص ) نعت فاعلی از استغراق . غرق شونده . (غیاث ) (آنندراج ). فرورونده . (ناظم الاطباء). || فرارسنده . || به تمام توانائی خود کاری کننده . || کامل . (غیاث ) (آنندراج ). رجوع به استغراق شود.