معاشرلغتنامه دهخدامعاشر. [ م َ ش ِ ] (ع اِ) ج ِ مَعْشَر. (ترجمان القرآن ) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). گروههای دوستان و به معنی مطلق گروه نیز آمده و این جمعمعشر است . (آنندراج ) (غیاث ). و رجوع به معشر شود.
معاشرلغتنامه دهخدامعاشر. [ م ُ ش ِ ] (ع ص ) با کسی زندگانی کننده یعنی هم صحبت و رفیق . (آنندراج ) (غیاث ).یار و رفیق و دوست و همدم و دوست مصاحب و هم سفره و هم خوراک . ج ، معاشران . (ناظم الاطباء). نعت فاعلی از معاشرت . آنکه آمیزش و خلطه و رفت و آمد با کسی دارد. خوش زیست . (یادداشت به خط مرحوم
معاشرفرهنگ فارسی معین(مُ ش ) [ ع . ] 1 - (اِفا.) با کسی زندگی کننده . 2 - (ص .) همدم ، یار، هم نشین .
محاصرلغتنامه دهخدامحاصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) حصاری کننده کسی را به جنگ . (آنندراج ). حصارکننده . (ناظم الاطباء). در حصار گیرنده . شهربند کننده . محاصره کننده .- محاصر شدن ؛ شهربند و در بندان کننده شدن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معاصرلغتنامه دهخدامعاصر. [ م ُ ص ِ ] (ع ص ) هم عهد و هم زمانه . (غیاث ) (آنندراج ). هم عصر و هم زمانه . ج ، معاصرین . (ناظم الاطباء).
معاصیرلغتنامه دهخدامعاصیر. [ م َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُعصِر. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مُعصِر شود. || ج ِ مِعصار. (ناظم الاطباء). رجوع به معصار شود.
معاصرلغتنامه دهخدامعاصر. [ م َ ص ِ ] (ع ص ، اِ) ج ِ مُعصِر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ج ِ معصر به معنی دختری که به رسیدگی حیض نزدیک باشد. (آنندراج ).و رجوع به مُعصِر شود. || ج ِ مَعصَرَة. (بحرالجواهر) (اقرب الموارد). و رجوع به معصرة شود.
معاشرتلغتنامه دهخدامعاشرت . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن . (آنندراج ). با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن . (غیاث ). اختلاط و آمیزش با هم و گفت و شنید با هم و الفت و مصاحبت و همدمی و رفاقت و زندگانی با هم و خوردن و آشامیدن ب
معاشرتیلغتنامه دهخدامعاشرتی . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (ص نسبی ) آنکه با دیگران آمیزش داشته باشد. کسی که بسیار با مردم معاشرت کند. اهل معاشرت و آمیزش .
معاشرةلغتنامه دهخدامعاشرة. [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ) با کسی زندگانی کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). آمیختن و با هم آمیزش کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاشرت شود.
معاشرت داشتنلغتنامه دهخدامعاشرت داشتن . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ت َ ] (مص مرکب ) آمیزش داشتن . نشست و برخاست داشتن . حشر داشتن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به معاشرت شود.
معاشرت کردنلغتنامه دهخدامعاشرت کردن . [ م ُش َ / ش ِ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) آمیختن . آمیزش کردن . نشست و برخاست کردن . (یادداشت به خط مرحوم دهخدا).
معاشرتلغتنامه دهخدامعاشرت . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (از ع ، اِمص ) آمیختن و با هم آمیزش کردن . (آنندراج ). با هم زیست کردن و با کسی زندگانی نمودن . (غیاث ). اختلاط و آمیزش با هم و گفت و شنید با هم و الفت و مصاحبت و همدمی و رفاقت و زندگانی با هم و خوردن و آشامیدن ب
معاشرتیلغتنامه دهخدامعاشرتی . [ م ُ ش َ / ش ِ رَ ] (ص نسبی ) آنکه با دیگران آمیزش داشته باشد. کسی که بسیار با مردم معاشرت کند. اهل معاشرت و آمیزش .
معاشرةلغتنامه دهخدامعاشرة. [ م ُ ش َ رَ ] (ع مص ) با کسی زندگانی کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (المصادر زوزنی ) (ترجمان القرآن ). آمیختن و با هم آمیزش کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). و رجوع به معاشرت شود.