معشرلغتنامه دهخدامعشر. [ م َ ش َ ] (ع اِ) گروه . (مهذب الاسماء) (ترجمان القرآن ). گروه مردم . ج ، معاشر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). جماعت . (اقرب الموارد) : و یوم یحشرهم جمی
معشرلغتنامه دهخدامعشر. [ م ُ ع َش ْ ش َ ](ع ص ) ده گوشه . (غیاث ) (آنندراج ). || در شاهد زیر به معنی ده یک اخذ شده آمده است : وز خمس پی عشر چنویی که دهند آن این از چه مخمس شد و
معشرلغتنامه دهخدامعشر. [ م ُ ع َش ْ ش ِ ] (ع ص )آنکه شترانش بچه آورده باشند. || صاحب شتران عشار شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد).
محشرفرهنگ انتشارات معین(مَ شَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جای گرد آمدن مردم . 2 - روز قیامت . 3 - در فارسی به معنی خیلی عالی ، بی نظیر.
مشرحةدیکشنری عربی به فارسیمرده خانه , جاي امانت مردگاني که هويت انها معلوم نيست , بايگاني راکد , مرده شوي خانه , دفن , مرده اي
ﭐسْتَکْثَرْتُمفرهنگ واژگان قرآناز حد گذرانديد (عبارت "يَا مَعْشَرَ ﭐلْجِنِّ قَدِ ﭐسْتَکْثَرْتُم مِّنَ ﭐلْإِنسِ "يعني :اي گروه جن شما ولايت بر انسانها و گمراه نمودن آنان را از حد گذرانديد(با و
کداعلغتنامه دهخداکداع . [ ک ِ ] (اِخ ) جد معشربن مالک بن عوف که با امام حضرت حسین بن علی علیهماالسلام در طف کشته شد. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
صریملغتنامه دهخداصریم . [ ص ُ رَ ] (اِخ ) ابن معشربن ذهل بن تمیم از بنی تغلب ، شاعری است جاهلی یمانی الاصل و در بادیةالشام بمرد و افنون لقب داشت از آن رو که در شعر خودگفته است :