مرتعشلغتنامه دهخدامرتعش . [ م ُ ت َ ع ِ ] (ع ص ) رعشه دار. لرزان . (غیاث اللغات ). لرزنده . (آنندراج ). مرتعد. (یادداشت مرحوم دهخدا). که لرزش و ارتعاش دارد. رجوع به ارتعاش شود : مرتعش را کی پشیمان دیده ای بر چنین جبری تو برچفسیده ای . مولوی
مرتهزلغتنامه دهخدامرتهز. [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) منتهز. مرتهز فرصت ، منتهز فرصت . (یادداشت مرحوم دهخدا). نعت فاعلی است از ارتهاز . رجوع به ارتهاز شود.
مرتهشلغتنامه دهخدامرتهش . [ م ُ ت َ هَِ ] (ع ص ) نعت فاعلی است از ارتهاش . رجوع به ارتهاش در تمام معانی شود.
تار مرتعشvibrating stringواژههای مصوب فرهنگستانتاری که دو سر آن ثابت باشد و در طول آن امواج ساکن تشکیل شود
تار مرتعشvibrating stringواژههای مصوب فرهنگستانتاری که دو سر آن ثابت باشد و در طول آن امواج ساکن تشکیل شود
تار مرتعشvibrating stringواژههای مصوب فرهنگستانتاری که دو سر آن ثابت باشد و در طول آن امواج ساکن تشکیل شود