غشمشملغتنامه دهخداغشمشم .[ غ َ ش َ ش َ ] (ع ص ) مرد خودرای دلیر. (منتهی الارب ) (آنندراج ). من یرکب رأسه فلایثنیه عن مراده شی ٔ. (اقرب الموارد). مرد دلیر که او را از مراد او هیچ بازندارد. (مهذب الاسماء). مرد بی باک و بی پروا و ثابت و محکم و خودسر و گستاخ و سرکش . (ناظم الاطباء). || به معنی بس
غشمشمةلغتنامه دهخداغشمشمة. [ غ َ ش َ ش َ م َ ] (ع اِمص ) دلیری و رسایی در کار. یقال : فلان ذوغشمشمة؛ ای ذوجراءة و مضاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غشمشمیة.
غشمشمیةلغتنامه دهخداغشمشمیة. [ غ َ ش َ ش َ می ی َ ] (ع اِمص ) دلیری و رسایی در کار، یقال : فلان ذوغشمشمیة؛ ای ذوجراءة و مضاء. (منتهی الارب ). غشمشمة.
میرزا قشمشمفرهنگ فارسی معین(قَ شَ شَ) (ص مر.) (عا.) = میرزا غشمشم : 1 - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه که هست جلوه می کند. 2 - منشی بی مایه و پُر ادعا.
میرزاقشمشمواژهنامه آزاد(قَ شَ شَ) (ص مر.) (عا.) = میرزا غشمشم:1 - کسی که خود را لوس می کند و بیشتر از آنچه هست جلوه می کند. 2 - منشی بی مایه و پُرادعا. (از فرهنگ معین). || کارمند خود بزرگ بین.
دلیرلغتنامه دهخدادلیر. [دِ ] (ص ) دلاور. شجاع . بهادر. (از ناظم الاطباء). بادل . پردل . دلدار. نیو. هزو. (برهان ). مقابل بددل . أحوَس . ألیَث . ألیَس . أهیَس . أیهَم . باسِل . (منتهی الارب ). بَطَل . (دهار). بَیهَس . (منتهی الارب ). جَری .(دهار). حَسَکة. مَسَکة. حُصاص . حُلابِس . خَوّات
غشمشمةلغتنامه دهخداغشمشمة. [ غ َ ش َ ش َ م َ ] (ع اِمص ) دلیری و رسایی در کار. یقال : فلان ذوغشمشمة؛ ای ذوجراءة و مضاء. (منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). غشمشمیة.
غشمشمیةلغتنامه دهخداغشمشمیة. [ غ َ ش َ ش َ می ی َ ] (ع اِمص ) دلیری و رسایی در کار، یقال : فلان ذوغشمشمیة؛ ای ذوجراءة و مضاء. (منتهی الارب ). غشمشمة.