غبفرهنگ فارسی عمید۱. بعد از چند روز آمدن.۲. یک روز آمدن و یک روز نیامدن؛ یکروزدرمیان آمدن.۳. (اسم) روز در میان؛ یکدرمیان.۴. (اسم) (پزشکی) نوعی تب که یکروزدرمیان عارض میشود.
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ َب ب ] (ع مص ) روز در میان بر آب آمدن شتران : غبت الابل غباً و غبوباً. || میان روز آمدن بر قوم : غَب َّ فلان ٌ عن القوم . || و یقال فلان لا یغبنا عطأه ؛یعنی هر روز بی فاصله می بخشد. || بدبوی شدن گوشت : غب اللحم . || شب گذاشتن نزدیک کسی : غب عندنا. و منه : قولهم روید
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ ِب ب ] (ع اِ) سرانجام . پایان . پایان کار. پایان هر چیزی . (منتهی الارب ). || یک در میان . روز در میان . (از قطر المحیط). روزی آمدن و روزی نه . (دهار). و منه : زر غباً تزدد حباً. (منتهی الارب ). و قال الحسن : الغب فی الزیارة ان تکون فی کل اسبوع . (منتهی الارب ). ج ،
غبلغتنامه دهخداغب . [ غ ُب ب ] (ع ص ، اِ) رونده از دریا چندان که در دشت دوردرآید. || زمین پست . || ایستادنگاه آب . ج ، اغباب . غبوب . (منتهی الارب ). ج ، غبان . (المنجد). || خلیج (در لهجه ٔ یمنی ). (دزی ج 2 ص 199) <span cla
غیبلغتنامه دهخداغیب . [ غ َ ] (ع مص ) غایب شدن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ). ناپدید شدن . (منتهی الارب ). ناپدیدی . (مهذب الاسماء). دور شدن و جدا گردیدن از کسی . غَیبَت . غَیاب . غُیوب . مَغیب . (اقرب الموارد). || منحرف شدن از حق . گمراه شدن . غاب عن الرشد. (دزی ج <span class="hl" d
غیبلغتنامه دهخداغیب . [ غ َی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). فتحه ٔ یاء غَیَب بسبب تشبیه آن به «صَیَد» مصدر «اصاد یصید» است ، چه رواست که آن را مصدر فرض کنند اگرچه جمع است . (از منتهی الارب ). رجوع به غائب شود.
غیبلغتنامه دهخداغیب . [ غ ُی ْ ی َ ] (ع ص ، اِ) ج ِ غائب . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). رجوع به غائب شود.
غبریلغتنامه دهخداغبری . [ غ ُ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح ). (منتهی الارب ).
اغبابلغتنامه دهخدااغباب . [ اَ ] (ع اِ) ج ِ غُب ، بمعنی زمین پست و ایستادن گاه آب . (آنندراج ). ج ِ غُب ، بمعنی رونده ٔ از دریا چندان که در دشت دور درآید و زمین پست و ایستادن گاه آب .(منتهی الارب ). ج ِ غب ، یعنی آنکه بدریا زند چندانکه در خشکی امعان کند و زمین پست . (از اقرب الموارد).
تب سه یکلغتنامه دهخداتب سه یک . [ ت َ ب ِ س ِ ی َ / ی ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) الحمی المثلثه هی الحمی الغب . (بحر الجواهر). تب غب . حمای غب . نوبه ٔ سه یک . حمای مثلثه . تبی که در هر سه روز بازآید. تبی که پس از هر سه روز بازگردد. تبی که دوروزدرمیان آید. رجوع ب
عقارلغتنامه دهخداعقار. [ ع ُ ] (اِخ ) (غب الَ ...) جایگاهی است بحری ، نزدیک بلاد مهرة. (از معجم البلدان ).
راغب بودنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: اختیار فردی؛ عام غب بودن، آمادۀ انجام کاریبودن، داوطلب بودن، تقبّل کردن، قبول زحمت کردن، رغبت داشتن، اراده کردن نظرداشتن، قصد کردن، همراهی کردن، رضایت دادن مراعات کردن، موافقت کردن، تأیید کردن، سعی کردن آرزو داشتن، مایل بودن، میل داشتن
غبریلغتنامه دهخداغبری . [ غ ُ ب َ ری ی ] (ص نسبی ) منسوب به غبربن غنم بن حبیب بن یشکربن وائل (بر اصح ). (منتهی الارب ).
راغبلغتنامه دهخداراغب . [ غ ِ ] (اِخ ) ادریس بک . (معجم المطبوعات ). رجوع به ادریس بک در همین لغت نامه شود.
راغبلغتنامه دهخداراغب . [ غ ِ ] (اِخ ) میخائیل . اوراست : العزوبة و الزواج . (از معجم المطبوعات ج 1).
راغبلغتنامه دهخداراغب . [ غ ِ ] (ع ص ) مایل و خواهان . ج ، راغبون . (ناظم الاطباء). خواهان از روی حرص ، و دوستدارنده . (از اقرب الموارد). خواهان . (دهار). مأخوذ از تازی ، آرزومند و خواهان و مشتاق و طالب و مایل . (از ناظم الاطباء) : و اگر کسی این شربتها را نخواهد و به
حسین راغبلغتنامه دهخداحسین راغب . [ ح ُ س َ ن ِ غ ِ ] (اِخ ) ابن محمدبن مفضل . رجوع به راغب اصفهانی و کتاب تتمه ٔ صوان الحکمه شود.
حسین راغبلغتنامه دهخداحسین راغب . [ح ُ س َ ن ِ غ ِ ] (اِخ ) ریاضی دان معاصر مصر و متوفی پس از 1312 هَ . ق . او راست : الدرالمنشور فی حساب الترع و الجسور چ بولاق 1312 هَ . ق . (معجم المؤلفین ).