عزوبتلغتنامه دهخداعزوبت . [ ع ُ ب َ ] (ع اِمص ) عزوبة. بی زنی و مجردی . (ناظم الاطباء). بی همسری . مجرد بودن . رجوع به عزوبة شود.
حجابتلغتنامه دهخداحجابت . [ ح ِ ب َ ] (ع مص ) شغل حاجب . بوابی . خطه ٔ حاجب . مرتبتی از مراتب خدمتگزاران پادشاهی . پرده داری . سدانت . || دربانی . حجابت کعبه ؛ سدانت آن . قال افمن اهل الحجابة انت قال لا. (انساب سمعانی ورق 8). || بازداشتن . (دستور اللغة ادیب نط
عزوبةلغتنامه دهخداعزوبة. [ع ُ ب َ ] (ع مص ) بی زن و بی شوهر شدن . (تاج المصادر بیهقی ) (دهار): عزب الرجل ؛ آن مرد را اهل و خانواده نبوده است . (از اقرب الموارد). عُزبة. و رجوع به عزبة شود. || (اِمص ) بی زنی و بی شوئی . (منتهی الارب ). بی همسری . مجردی . عزوبت . و رجوع به عزوبت شود.
بی زنیلغتنامه دهخدابی زنی . [ زَ ] (حامص مرکب ) حالت و کیفیت بی زن .زن نداشتن . همسر نداشتن . عزب بودن . مجردی . عزوبت .
تعزیبلغتنامه دهخداتعزیب . [ ت َ ] (ع مص ) دور شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دراز شدن غیبت کسی . (از اقرب الموارد). || دور بردن به چرا. (تاج المصادر بیهقی ). بسوی چراگاه دور بردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). || سستی کردن در آنچه که بدان آغاز
ثیبوبهواژهنامه آزاد[ ث َی ْ بو بَ ة ] (ع مص) (اصطلاح فقهی، اصطلاح حقوقی) حالت زنی که شوی دیده و اکنون بی شوی است ، به طلاق یا مرگ شوی . بیوگی . عوانی . بی فریادرسی . مقابل دوشیزگی . خلاف بکارت . || حالت مردی زن گرفته و اکنون بی زن است ، به طلاق مرگ زن . مقابل عزوبت . || در مرد و زن هر دو مستعمل است . واژه نامۀ فارسی
مردودلغتنامه دهخدامردود. [م َ ] (ع ص ) ردشده . بازگردانیده شده . برگردانده . مرجوع . بازگشت داده شده . || رانده . (دستورالاخوان ). مطرود. طردشده . نامقبول . واخورده : مردود خلق باشد مقبول ذوالمنن . قاآنی .- مردود آمدن <